رمان چشم مرواریدی پارت ۲۱ 4.5 (4)

۲ دیدگاه
صبح با صدای الارم بیدار شدیم بعد از خوردن صبحونه مختصر رفتیم که اماده بشیم بلیز استین نصفه سفید طرح قلب ابی با دامن لی تقریبا بلندی پوشیدم و موهامو…

رمان چشم مرواریدی پارت ۲۰ 3.4 (7)

بدون دیدگاه
صبح زود بیدارشدیم. صبحانه خوردیم و مشغول شدیم من رفتم خرید و دیانا شروع به تمیز کاری کرد. سوپر مارکتی بزرگی نزدیکمون بود بنابرین پیاده رفتم . برگشتنه به زور…

رمان چشم مرواریدی پارت ۱۸ 4.6 (5)

۱ دیدگاه
(از زبان کارن 👩🏼) ارایش ساده ای کردم و بلیز سفید و دامن لیمو پوشیدم گیتارمو برداشتم و با تاکسی رفتم جان بیچاره جایی کار داشت منم مزاحمش نشدم .…