رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۱۱ 4.7 (3)

۱ دیدگاه
توی فرودگاه نشسته بودم و منتظر بودم پرواز قطر رو اعلام کنن، دیبا دوهفته هی اصرار می کرد که بیا اینجا ببینمت و من هم گفتم با یک تیر دونشون…
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۱۰ 2.5 (4)

۴ دیدگاه
سه هفته بعد… (آیدین) کلافه توی اتاق آریا از ا ین ور به اون ور می رفتم…نمی دونستم چجوری ولی توی این سه هفته خیلی اتفاقا افتاد.هفته ی اول لیوان…
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۹ 4.5 (6)

بدون دیدگاه
(آریا) پوف کلافه ای کشیدم… آیدین روی صندلی دفتر، رو به روم خوابش برده بود،ساعت ۲:۳۰بعد از ظهر بود.به نظرم الان دیگه همه ی کارمندارفته بودن؛آید ین رو صدا کردم،…
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۸ 3.5 (6)

۱ دیدگاه
از صبح با آیدین درگیر قراردادی که با شرکت صنعت سازه بسته بودیم شده بودم و وقت نکرده بودم به شرکت بابا سر بزنم… گوشیم روی میز ویبره رفت و…
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۷ 4.9 (7)

بدون دیدگاه
نگهبان که مردی پیر با موهای سفید بود و روی اتیکت لباسش نوشته بود*صادقی*با خوشرویی جوابم روداد:سلام دخترم روز شما هم بخیر،طبقه سوم. بالبخند خداحافظی کردم و به سمت آسانسور…
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۶ 4.5 (8)

۱ دیدگاه
….سلام خانم ارجمند، من آتاش امیری هستم همون که با شما تصادف کرد و این آقا هم دوست بنده ایلیار اصا پرور هست… اون فردی که ایلیار معرفی شده بود…
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۴ 3.3 (6)

۱ دیدگاه
*یک ماه بعد* توی این یک ماه توی دانشگاه ثبت نام کرده بودم با کمک آیهان تونسته بودم گواهینامه رانندگیم رو توی ایران بگیرم و بهروز از طریق وکیلش برام…