رمان پسرخاله پارت 414 سال پیش۲۸ دیدگاه وای که دلم میخواست زمین دهن وا بکنه و منو ببلعه. همه چیز خراب شد اونم با ورود یهویی و بیخبرانه ی یاسینی که اصلا نمیدونستیم کی و…
رمان پسرخاله پارت 404 سال پیش۲۳ دیدگاه بی هوا و خیلی غیر منتظره صدای داد یاسین چهار ستون خونه رو لرزوند: -بلند شو اون لباسای لعنتیتو بپوش کثاااافت….. با سرعتی که برای خودمونم باور نکردنی…
رمان خان پارت 1014 سال پیش۳ دیدگاه وقتی با هم بدو بدو میرفتن من با ذوق به فائزه گفتم گلناز: هیچ فرقی بین تمنا و گندم نمیزاره… من برای همین عاشقشم… برای همین اصرار دارم تمنا…
رمان نیهان پارت 284 سال پیش۲ دیدگاه *آراس محکم پرتش کردم و چند قدم عقب تر رفت. با بهت نگاهم می کرد و چیزی نمی تونست بگه. چند ثانیه گذشت نزدیک تر شد و خودش…
رمان پسرخاله پارت 394 سال پیش۴۶ دیدگاه چرخی توی خیابونا زد تا واسه اولینبار تو دوران دوستیمون ما هم یه همچین چیزایی رو باهم تجربه کنیم. حالا دیگه خیلی ازش عصبانی نبودم.اصلا مگه میشد آدم…
رمان خان پارت 1004 سال پیش۳ دیدگاه دل تو دلم نبود امیر رفت و برگشت و با عصبانیت گفت امیر: به خدا که این مراسم رو بیخودی گرفتیم این فامیلای فائزه هم بدجورن بابا یکیشون ظاهراً…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 614 سال پیشبدون دیدگاه _یوقت کسی بیرون دانشگاه نبینه شما رو . شر میشه واستونا ، از من گفتن بود. یه چش غره میرم و میگم : ممنون از اطلاع رسانیتون واقعا نمیدونستم…
رمان پسرخاله پارت 384 سال پیش۱۸ دیدگاه بی حوصله بودم چون تحت تاثیر رفتار بهراد، حوصله ی هیچکس و هیچ چیزی رو نداشتم. رو به روی آینه نشستم و موهامو فرق وسط زدم.اول مرطوب کننده…
رمان نیهان پارت 274 سال پیش۲ دیدگاه #نیهان نفس گرمش رو روی پوست جمع شده ی دستم حس کردم: خیلی ممنون دختر سرکش. چشمام به سختی باز شد: سرکش خودتی. حسام: اگه من سرکشم تو چی…
رمان پسرخاله پارت 374 سال پیش۶ دیدگاه از ماشین پیاده شدم و قدم زنان سمت خونه رفتم. یاسین بیچاره ترجیح داده بود تو کوچه یه قدم رویی بره تا فاصله ی بین ورودمون به خونه…
من سیندرلا نیستم پارت یک4 سال پیش۵ دیدگاه نویسنده : بانوی بارانی من سیندرلا نیستم من هرگز سیندرلا نمیشدم. من فوقش دخترک کبریتفروش بودم که هرازگاهی تکهای از قلبم را به آتش میکشیدم و با گرمایش تو…
رمان به شیرینی مرگ پارت یک4 سال پیش۸ دیدگاه #به_شیرینی_مرگ #پارت1 پر از خشم بود ، پر از عصبانیت. دلش شکستن میخواست ؛ فریاد زدن ، فحش دادن… نه با اینها آرام نمیشد ؛ دلش خون ریختن…
رمان پسرخاله پارت 364 سال پیش۱۸ دیدگاه بعداز تموم شدن کلاس بگو و بخند کنان از کلاس زدیم بیرون. صمیمت من و سوگند برای خیلی از بچه ها همه جوره جای تعجب داشت و من میذاشتمش…
رمان پسرخاله پارت 354 سال پیش۴ دیدگاه رو نیمکت نشستم و کوله پشتی و کیف دوربینم رو با احتیاط کنارهم گذاشتم. نگاهم رو اطراف به گردش دراومد. اکثرا یا اکیپی کنار هم بودن و یا چندنقری…
رمان خان پارت 994 سال پیشبدون دیدگاه 🌸گلناز من به امیر و امیر به من نگاه کردو من شونه ای بالا انداختم که خودت میدونی اصلا نمیتونستم چیزی بگم یا بخوام برای فائزه چیزی تعریف…