رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 335 سال پیش۴ دیدگاه _خیالت راحت شد هلما خانم ؟ همینو میخواستی ؟ من شیش ساله که با این ماشین میرم کارم به پلیس نیوفتاده . حالا به خاطر جنابعالی الان صد تومن…
رمان نیهان پارت 145 سال پیش۴ دیدگاه نگاهم روی مچ دستم ثابت موند کبود شده بود. نمی دونم به کجا خورده بود. در حال حلاجی دستم دوباره صداش به گوشم رسید. ایلیار: پس دوسش داری. لبخند…
رمان خان پارت 705 سال پیش۳ دیدگاه گلناز 🌸خندم گرفته بود اما میدگنستم ناراحت میشه خیای جدی گفتم گلناز: نه بابا همیشه زیاد حرف نمیزنه یعنی دفعه قبل که زیاد حرف نزد.. چونش گرم شده بود…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 325 سال پیش۵ دیدگاه ** زنگ درو زدم ولی کسی باز نکرد . میدونستم اینجاس ولی انقد مرد نیس که بیاد بیرون . به هیچکی نگفته بودم اومدم جلودر خونه متین . حتی…
رمان نیهان پارت 135 سال پیشبدون دیدگاه _ می تونم کمکتون کنم؟ سری تکون دادم و متعجب گفتم: با آقای مرادی کار داشتم. خنده ی مردونه ای کرد و گفت: کدومشون؟ فکری کردم و گفتم: بزگترشون.…
رمان نیهان پارت 125 سال پیش۳ دیدگاه خنده اش گرفت. سری تکون داد و سوییچ و از جیبش در آورد. از دستش گرفتم و روشن کردم. خودش هم کنارم نشست و چشماش رو بست. دستاش رو…
رمان خان پارت 695 سال پیش۱ دیدگاه 🌸گلناز من و امیر بازم مات و مبهوت به هم نگاه کردیم و به حرف اومدم گفتم گلناز: اشتباااه میکنی لابد اردلان عصبانی بوده یه حرفی زده خواسته تو…
رمان نیهان پارت 115 سال پیش۴ دیدگاه سوار ماشین شدم و به این فکر کردم چقد فرصتم کمه. لبخند به لب و با همون صدای گرفته روبهش گفتم: منونبرخونه. درحالی که استارت می زد متعجب نگاه…
رمان خان پارت 685 سال پیشبدون دیدگاه 🌸گلناز صبح فائزه کمک کرده بود حسابی به خودم رسیده بودم که جلوی کسی که از طرف اردلان میاد کم نیارم اما در کمال تعجب کتی اومد.. گلناز: کتی…
رمان نیهان پارت 105 سال پیش۱ دیدگاهنفس مقطعی کشیدم. مگه آخر راه کجا بود؟ مگه دیگه ظرفیتی مونده بود که تکمیل بشه؟ مگه همه دخترا بابایی رو دوست ندارن؟ مگه براشون مقدس نیست؟ برای من دیگه…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 315 سال پیش۱ دیدگاه همزمان یه عالمه فکر میومد تو ذهنم که یدونش بس بود تا دیوونم کنه . احساس میکردم اون لحظه بدبخت ترین آدم دنیا بودم . عقلم به هیچ جا…
رمان نیهان پارت 95 سال پیش۳ دیدگاهنیهان گوشه ی تخت نشستم و به آهنگی که از گوشیم پخش می شد گوش کردم: دست بردار بسه گوش کن دل خسته ازش دلگیرم بی اون من می میرم…
رمان خان پارت 675 سال پیش۳ دیدگاه گلناز با استرس به امیر نگاه کردم و گفتم 🌸گلناز: وای من چم شده? انقدر حالم بد بود? کی منو اورد بیمارستان امیر اشاره کرد پرستار رفت بیرون درو…
رمان نیهان پارت 85 سال پیشبدون دیدگاهدستم از دور گردنش باز شد و به طرف خروجی خیز برداشتم. حالم از خودم به هم می خورد. علی رو به روم قرار گرفت. چشم های برزخیش رو می…
رمان نیهان پارت 75 سال پیش۳ دیدگاه نیهان خندیدم، از توجهی که بهم شده بود خوشحال بودم. از سرابی که روبه روم بود؛ خوشم می اومد و داشتم به عمق جهنم علی می رفتم. بعد از…