رمان اردیبهشت پارت ۱۳۳2 سال پیشبدون دیدگاه تنها علاج دردهای آدم ، یک آدمِ دیگه است ! گفت … و بعد بدون اینکه دیگه چیزی بگه … در رو باز کرد و از حیاط…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۸۴2 سال پیشبدون دیدگاه هنوز که یاد کتک خوردن و آن روز کذایی میافتاد، درد در تنش میپیچید. _چهجوریه که همیشه سر و کلهت پیدا میشه؟ کار و زندگی نداری که مدام دور…
رمان وارث دل پادت ۶۸2 سال پیش۴ دیدگاه می گفت و منو عقب می روند منم حرف نمی تونستم بزنم لبام رو گذاشتم روی هم و فشار عمیق بهش اوردم … اونقدر منو عقب روند…
رمان اردیبهشت پارت ۱۳۲2 سال پیش۷ دیدگاه – چیزی گفته که بهت بر خورده ؟ ملی خانم به سرعت جواب داد : – نه ! کف دست هاشو روی هم سایید … بعد در نهایت…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۶۰2 سال پیشبدون دیدگاهنمیدونم چه مدت خوابم که با صدای گریه ی امید بلند میشم….اتاق تو تاریکی فرو رفته و نشون میده که شب شده…. به سختی رو تخت میشینم و بغلش میکنم…
رمان لیلیان پارت ۴۶2 سال پیشبدون دیدگاه “برس را به موهایم میکشم. در اتاق بوی عطر سیدعلیرضا زیر بینیام میزند و تهوعی که چندروزیست با آن دست و پنجه نرم می،کنم تشدید میشود. نمیخواهم…
رمان رخنه پارت ۱۰۹2 سال پیشبدون دیدگاه ازدواجی که فعلا توی شناسنامه ثبت نشده بود هنوز من بهش به چشم یک قرار داد موقت نگاه می کردم برام عجیب به نظر نمی اومد. تا رسیدن به…
رمان اردیبهشت پارت 1312 سال پیش۱ دیدگاه و بعد مشغول خشک کردن استکانها شد . آرام گفت : – من شاید برم بیرون . در جریان باشید لطفاً … دیگه مهمونخونه نمیام . حوصله خداحافظی…
رمان تو رادر بازوان خویش خواهم دید پارت ۸۳2 سال پیشبدون دیدگاه _ نه، بابا. ما رو چیزخور نکرده. تو اگه ندیدی، واسه اینه که نخواستی ببینی! اصلا حتی نمیخوام اغراق کنم، شما یهکم دید منفی که بهش داری رو…
رمان مادمازل پارت ۵۸2 سال پیش۶ دیدگاه * رستا * چون بابا نبود، ما جرات کردیم بعداز سالها رهام رو دعوت کنیم خونه.البته اون خودش هم چندان تمایلی به اونجا اومدن نداشت اما…
رمان وارث دل پارت ۶۷2 سال پیشبدون دیدگاه می خواستم با پشت دستم بزنم توی دهنش با دندون های ساییده بهش نگاه کردم چشم هام رو گذاشتم روی هم و گفتم : به تو…
رمان اردیبهشت پارت 1302 سال پیش۲ دیدگاه نمیزد ، مبادا اشکهایی که همه عمر نریخته بود از چشمانش سرازیر بشه . همین حاال هم غروری براش باقی نمونده بود … همین حالا هم به اندازه…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۵۹2 سال پیشبدون دیدگاهدوست ندارم تو این روز مهم ناراحت باشم ولی دست خودم نیست…دلگیرم از اینکه به درخواستم اهمیت نمیده… حرف مامانش خیلی به دلم میشینه…. مگه غیر از اینکه این دوست…
رمان 52 هرتز پارت 132 سال پیش۹ دیدگاههمه ساختمان خالی از جمعیت است ، انگار مهمانی تمام شده … با صدای داد چند نفر از طبقه بالا فورا خودمان را به اتاق 7 میرسانیم جاستین و آدرین…
رمان لیلیان پارت ۴۵2 سال پیش۱ دیدگاه ” علیرضا ” پاهایم یاریام نمیکنند تا سمت ماشین بروم. کمی در محوطه میمانم و بعد پشت فرمان مینشینم. با کلافگی پیشانیام را…