🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ✨﷽✨ 💗#رمان او_را …💗 #قسمت_شصت_هشتم سرم رو انداختم پایین تا نگاهم به کسی نیفته،اما از لحظه ای که وارد دانشکده شدم، کم کم نگاه ها رو ،روی خودم احساس…
نمیدونم چقدر گذشت که با صدای تقه ای به خودم اومدم بلند شدم و پشت در ایستادم تهمینه:بله هرمس:منم میخام بیام داخل تهمینه :قبلا بدون اجازه میومدی هرمس:بیام؟ سکوت…
_ صندلی رو بخوابون راحت باشی… برا چندمین بار داره میگه و هر چقدر هم من میگم نیازی نیست توجه نمیکنه… _ همینجوری بهتره…خوابیده باشه حالت تهوع میگیرم… شیشه رو…