رمان ورطه دل پارت ۴۴

بدون دیدگاه
بدون حرف از ناتالی برگه های دستش رامی گیرد بیرون می رود:اینقدراز کیارش می ترسی؟باچشمانم قصدتکه تکه کردنش رادارم:کارتونمی گی؟اشاره می کند:بشین…پله هارادوتایکی بالامی آیم بادیدن کیارش که ازاتاقش بیرون…

رمان رخنه پارت ۹۲

۱ دیدگاه
        نمی خواست اونجا منتظر بمونه تا مرسده صداش رو بشنوه و از اتاق بیرون رفت. – الان مشکل چیه؟ نصف شبی کی گاوش زاییده که من…

رمان سرمست پارت ۸۳

بدون دیدگاه
    دستش و از لباسم جدا کردم و با پام روی زمین ضرب گرفتم. – همینه که هست! دیگه نمیخوام ببینمت…. هیچکس و نمیخوام ببینم. پس برو و بذار…

رمان اردیبهشت پارت ۹۶

۴ دیدگاه
      آرام به سرعت چرخید عقب … کیک وانیلی خونگی بین دستای مامانش که با خامه و توت فرنگی تزئین شده بود … فشفشه های روشن توی دستای…

پارت 29 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    پوفی کشیدم و از سرویس بهداشتی خارج شدم بوی شهوت که اطرافم و پر کرده بود داشت خفه ام میکرد توی راه رو با فاطمه برخوردم ،با استرس…

رمان وارث دل پارت ۴۲

۲ دیدگاه
      -خودتی امیر لبخند عمیقی زدم جدیتی به صدام.. به نگاهم.. به لحن حرف زدم دادم و گفتم :   -بله مادر خودمم. حالا بریم اول مریم رو…

رمان مادمازل پارت ۵۰

۲ دیدگاه
      چنان نفس راحتی شنیدم از این حرفش که خودش هم به وضوح متوجه این حرکتم شد و حتی یه جورایی به شک و ظن افتاد اما من…

رمان وارث دل پارت ۴۱

۱ دیدگاه
      راوی   دکتر نگاهی با اخم به امیرسالار انداخت.. -این دیگه کیه اقای بزرگوار باز چی شده!؟؟   امیرسالار نفس عمیقی کشیدمگ و گفت : -میشه سوال…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۳۶

بدون دیدگاه
سوییچ و سمتم میگیره : برو بشین الان میام… _ کجا میری؟.. ازم فاصله میگیره و میگه: برو زود میام.‌.. هیچوقت تو زندگیم به اندازه ی امشب سردرگم نبودم….من خودم…

رمان لیلیان پارت ۲۸

۶ دیدگاه
      وارد پاگرد پله می‌شوم و مادر را که روی چند پله پایین‌تر از در خانه نشسته را می‌بینم. سر سمتم می‌چرخاند، اشک‌هایش را با پر روسری‌اش می‌گیرد…

پارت 28 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  ….. تا طلسم اون دفینه ی کوفتی و بشکنم حالا دیگه مهم نیست ، اون زمانی که مادرم مریض بود و به پول احتیاج داشتم نشد ، حالا که…

رمان اردیبهشت پارت ۹۵

۲ دیدگاه
      فراز که ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و چرخید به سمت آرام … با دیدن حرکات منظم و آرومِ تخت سینه اش بلافاصله فهمید که اون…

پارت 27رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  ‌از زبان محمد : هیچ وقت فکر نمیکردم دوباره به این روستا برگردم از اخرین باری که به اینحا اومدم پنج سال میگذره از بلو ورودم خاطرات به ذهنم…

رمان وارث دل پارت ۴۰

۹ دیدگاه
      با تعجب بهم زل زد.. یه دفعه با اخم اومد سمتم طوری اومد سمتم که از ترس یه قدم رفتم.. بهم که رسید خم شد توی صورتم..…