آنــــــاشــــــــید باز هم نمی توانست به او بگوید که اگر پا به اتاق حانیه نگذاشتهبود و امیرحسین را در آن ویدیو ندیده بود، شاید حالا اینطور برآشفته…
ذهنش درگیر شدهبود، درگیر همان چیزی که امیرحافظ گفتهبود مسئلهی کوچکیست. مغزش داشت خورده میشد، نمیدانست چرا باز هم باید در آن چهار دیواری بماند، سر و…
بالای پلهها رسیدهبود که امیرحافظ را ایستاده کنار دیوار دید. نور نارنجی رنگ دیوارکوبها نیمی از صورتش را روشن کردهبود. پیش از اینکه چیزی بگوید امیرحافظ…