رمان آواز قو پارت۶۲

۱ دیدگاه
      با سر درد شدیدی که تا مغز استخوانم را آزار میدهد چشم باز میکنم نگاه گذرایی به اطراف می اندازم با دیدن آسمان از قاب پنجره می…

رمان آواز قو پارت ۶۱

۳ دیدگاه
  ᭄   موقع صرف ناهار حسادتم را سرکوب میکنم و پس از تعارف مونس، سر میز کنارهم می نشینیم هر از گاهی به هم ترشی و سوپ و سبزی…

رمان آواز قو پارت ۶۰

۲ دیدگاه
    _محمد چرا باید…. _نشنیدی چی گفتم؟ _بابت چی آخه؟ سکوت میکند و من متعجب نگاهش میکنم شاید میدانم چرا باید معذرت خواهی کنم اما خودم را به نفهمی…

رمان آواز قو پارت ۵۹

۵ دیدگاه
      سه روز از آن اتفاق کذایی میگذرد من در طول این سه روز حتی یک بار هم از اتاقم خارج نشده ام! شاید دلیل آن ترس از…

رمان آواز قو پارت ۵۸

۲ دیدگاه
      با دست به داخل اتاق نازدار اشاره میکند _بفرمایید خان داداش وارد اتاق میشوم نازدار روی تخت دراز کشیده با دیدن من رویش را برمی گرداند و…

رمان آواز قو پارت ۵۷

۳ دیدگاه
  ᭄   افسار اسبم را به خدمتکار می سپارم و نگاهم روی مونس و نازدار که با خنده به سمتم می آیند خشک میشود از یک طرف از من…

رمان آواز قو پارت۵۶

۲ دیدگاه
    _حرف بزن تا نکشتمت بلافاصله سر میخورد و روی زمین می نشیند _بخدا من بی گناهم _میگم حرف بزن تا باهمین کمربند خفت نکردم هرزه نگاهم سمت بدن…

رمان آواز قو پارت ۵۵

۳ دیدگاه
    ده روز با رنج و مشقت و گریه و ناله می گذرد موعد عروسی محمد و مرضیه و ماریه که همگی باهم ست فرا رسیده زندگی ام در…

رمان آواز قو پارت ۵۴

۲ دیدگاه
  ᭄   به انگشتان دستش زل زده و سکوت کرده _خوابیدی دیشب؟ به نشانه منفی سر تکان میدهد بازویش را میگیرم و به طرف تخت هدایتش میکنم _یکم بخواب…

رمان آواز قو پارت ۵۳

۵ دیدگاه
        چشمانم را با عصبانیت روی هم فشار می دهم _خواب دیدی خوش باشه نازدار خانوم! از این خبرا نیست این پیشنهاد برای من باد در قفس…

رمان آواز قو پارت ۵۲

۴ دیدگاه
      در حالی که پلک هایم از خستگی سنگین شده میگویم _توضیحی ندارم! ازت خواستم بیای اینجا ککه بگم همسرت فعلا حق نداره بره خونه ی پدرش _عذر…

رمان آواز قو پارت ۵۱

۲ دیدگاه
    با دیدن نوچه ی ناصر که انگار آن اطراف نگهبانی میدهد خون در رگهایم به جوش می آید میخواهم هر کس و هر چیزی که سر راهم است…

رمان آواز قو پارت ۵۰

۲ دیدگاه
    پوزخندی میزند و نیم نگاهی می اندازد _حنانه از بچگی مادر نداشته محمد! یه پدر مفنگی داشته و دوتا پسردایی بی رحم که کاش اوناهم نبودن! حنانه تنهاست…

رمان آواز قو پارت ۴۹

۱ دیدگاه
    .🎶🦢꯭⃤꯭᭄   ماه منیر با سماجت دستگیره را می گیرد و می خواهد در را باز کند که دوباره با مقاومت نوچه مواجه میشود _خانوم اجازه ندارید خارج…

رمان آواز قو پارت۴۸

۱ دیدگاه
      بی تفاوت دستش را کنار میزنم و دراز میکشم از جا بلند میشود و به طرف کمد می رود بعد از مکث کوتاهی کنارم می نشیند _آواز…