رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۵۴

۲ دیدگاه
        پاشا برگشت. -چی شده…؟!     بابک این پا و ان پا کرد، نمی توانست حرف بزند… -ببین باید بریم بیمارستان…     دل اشوبی اش…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت۵۱

۱ دیدگاه
        کامران با تعجب و چشمانی گرد شده نگاهم کرد… -اتفاقی افتاده…؟!     چشم در حدقه چرخاندم: منو میبری پیش رئیست یا به اون بگو بیاد…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۷

۱ دیدگاه
        پاشا بهش برخورد و اخم کرد: بعد از این همه وقت تازه می گید اعتماد ندارین…؟!   عمه ملی به دفاع از حرفش گفت: بهم حق…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۶

۳ دیدگاه
          -کاووس رو میاری و بعدش محموله ها رو شبونه رد می کنی سمت بندر…!   بابک جا خورد: ولی خطرناکه پاشا، ممکنه…   پاشا حرفش…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۵

۱ دیدگاه
      چشمان دخترک درشت شد. سراسیمه و معذب از جایش بلند شد که ناخوداگاه توی آغوش پاشا فرو رفت. تن لرزانش را از زور خجالت خواست فاصله دهد…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۴

۲ دیدگاه
          پاشا کمرش را محکم با سمت خودش کشید و او را توی بغلش فشرد. دخترک از نفس افتاده و ترسان دستان کوچکش را روی پهلوی…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۳

۳ دیدگاه
      -ممنون اقا محمد علی…!  کاری بود حتما بهتون میگم… به مادر هم سلام برسونین و از طرف من حسابی تشکر کنین…     محمد علی با دیدن…