رمان شیطان یاغی پارت ۴۲1 سال پیشبدون دیدگاه بابک سری تکان داد: آره چند دقیقه پیش هم زنگ زد که رسیدن…! پاشا روی مبل نشست و دوباره بی قرار سیگاری آتش زد و لب…
رمان شیطان یاغی پارت ۴۱1 سال پیشبدون دیدگاه پاشا لحظه ای نتوانست حرف بزند و فقط نگاهش کرد. چشمان زیبا و معصومانه دخترک، جور عجیبی قلبش را به تپش انداخت و تمام وجودش در…
رمان شیطان یاغی پارت ۴۰1 سال پیش۱ دیدگاه نریمان با دیدن دخترک که به ان حال و روز افتاده بود، نگاه کرد و سپس با اخم هایی درهم رو به پاشا غرید: چیکارش کردی…؟! …
رمان شیطان یاغی پارت 391 سال پیش۱ دیدگاه خبری از ساعت و زمان نداشتم و دل توی دلم نبود. از ترس دست و پاهایم سر شده بود و بدجور ضعف به جانم افتاد. …
رمان شیطان یاغی پارت 381 سال پیشبدون دیدگاه در را باز کرد و داخل شد. غلام نشسته روی مبلی سرش داخل گوشی اش بود که با دیدن پاشا خیلی سریع بلند شد. – سلام…
رمان شیطان یاغی پارت 371 سال پیش۱ دیدگاه محمدعلی باور نکرد اما دیگر حرفش را نزد… -افسون خانوم من… من به شما علاقه دارم… می خوام یه بار دیگه بیایم… افسون…
رمان شیطان یاغی پارت 361 سال پیش۱ دیدگاه -کجایی افسون سرم شلوغه دختر زودباش…! دخترک که موبایلش مابین گوش و شانه اش بود و همزمانی که در را هم می بست گفت: وای…
رمان شیطان یاغی پارت 351 سال پیشبدون دیدگاه با حرص لباسش را بیرون آورد و روی تخت پرت کرد. افسون دست رد به سینه اش زده بود. اویی که زنان و دختران اطرافش حسرت…
رمان شیطان یاغی پارت 341 سال پیش۳ دیدگاه در کمال بی رحمی حرفش را زد و رنگ از روی دخترک رفت. او آدم سازش نبود و حرفش را رک می زد ولی بوی تن افسون…
رمان شیطان یاغی پارت331 سال پیش۱ دیدگاه راوی نفسش بالا نمی امد و گونه هایش از خجالت گلگون شده بود. نگاهش را پایین انداخت و در دم ساکت شد. سکوت بهترین کار بود چون…
رمان شیطان یاغی پارت 321 سال پیشبدون دیدگاه همان شد که دلم شور میزد. گیج و مبهوت نگاه دختر کردم که دوباره حرفش را تکرار کرد. نگاهم ناخوداگاه سمت ساعت رفت و با دیدن ساعت…
رمان شیطان یاغی پارت311 سال پیش۱ دیدگاه1 موهای مردک را گرفت و با تمام قدرت کشید و بعد مشت سنگین و تلخش را به صورتش کوبید. آخ مرد توی انبار پیچید و صورتش غرق…
رمان شیطان یاغی پارت 301 سال پیشبدون دیدگاه پاشا سعی کرد خودش را کنترل کند تا حرف نامربوطی نزند… نگاه سخت و پر خشمش را به بابک داد که او ترسید و در جایش تکانی…
رمان شیطان یاغی پارت 291 سال پیشبدون دیدگاه غرق در بوسیدن و حال خوشش و نرمی لب هایی بود که اماج خشونت بی حد و مرزش قرار گرفته بود… تن روی تن دخترک کشید…
رمان شیطان یاغی پارت 281 سال پیشبدون دیدگاه راوی -حالا چرا اینقدر عصبانی هستی…؟! با خشم سمت بابک برگشت… – یه ذره آدمه اما زبونش… آخ از زبون شش متریش…! …