رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۷10 ماه پیشبدون دیدگاه پاشا تن لخت دخترک را به اغوش کشید و روی موهایش را بوسید… سر در گوشش خم کرد و با نفس هایی داغ زمزمه کرد… -از…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۶10 ماه پیش۲ دیدگاه پاشا تن لخت دخترک را به اغوش کشید و روی موهایش را بوسید… سر در گوشش خم کرد و با نفس هایی داغ زمزمه کرد… -از این…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۵10 ماه پیش۳ دیدگاه افسون کم مانده بود از گوش و بینی اش بخار بیرون بزند… -راهکارات و نگه دار واسه خودت جناب… من ترجیح میدم اصلا با شما دهن به…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۴10 ماه پیش۳ دیدگاه پاشا کتش را درآورد… نیشخندش روی اعصابم بود… نزدیکم شد و انگشت اشاره اش را روی بینی ام زد… -شاید فکر کرده تابستونه…! *** حوله…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۳10 ماه پیش۳ دیدگاه 🔥 افسون پررو تر از این بشر را تا حالا ندیده بودم… از دیشب و بوسه طولانی اش که خواب را برمن حرام کرد، حرص داشتم، جوری که…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۲11 ماه پیش۲ دیدگاه چشمان مات دخترک از اینه به چشمان مرموز و ابی مرد دوخته شد و تنش خیس عرق شد. داشت می لرزید. برس روی موهایش نشست و…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۰11 ماه پیشبدون دیدگاه نفس هایم تند شدند. این مرد قصد کشتن مرا داشت. نمی خواستمش اما مرا در موقعیت هایی قرار می داد که دهانم در دم بسته می شد.…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۹11 ماه پیش۲ دیدگاه هیجانش به منم سرایت کرده بود و مشتاق گوش سپردم… -خب بعدش…؟! عمه با گونه هایی سرخ شده و لبخندی که از یادآوری خاطراتش داشت،…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۱11 ماه پیشبدون دیدگاه بینی روی گردنش گذاشت و عطر تنش را به ریه کشید و توی سینه اش حبس کرد. دوست داشت با خشونت شیرینی به کارش ادامه دهد…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۸11 ماه پیش۳ دیدگاه آخرین امضا را زد و خودکار را روی میز گذاشت. پوشه را سمت بابک هل داد: -جنسا رو رد کردین…؟! بابک لبخندی روی لب نشاند.…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۷11 ماه پیش۱ دیدگاه خودش فرق داشت، عاشق نبود اما نمی توانست بی خیالش هم شود. -حرف اصلیت و بزن…!!! -دنبال اطلاعاتی هستن که میلاد داشته… اونا می دونن…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۶11 ماه پیش۱ دیدگاه کم کسی نبود. هنوز نمی دانستند او کسی نیست که دم به تله بدهد…؟! افسون از ترس به در ماشین چسبیده و تمام وجودش از ترس…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۵11 ماه پیشبدون دیدگاه افسون چشمان اشکبارش را به نیم رخ مرد دوخت… -تو… تو بهش تیر زدی… تو اسلحه داری… اصلا تو کی هستی…؟! دست مرد دور فرمان…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۴11 ماه پیش۵ دیدگاه هین ترسیده ای کشیدم و قدمی عقب برداشتم اما نگاهم روی اسلحه دست پاشا بود و مردی که دیوانه وار ضجه می زد و خون سرخی…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۳11 ماه پیش۱ دیدگاه عمه ملی مظلومانه نگاهم کرد که دلم خون شد… تازه مرخص شده بود و با اسفندیار خان هم به خانه امد… تنها واکنشی که ازم سر…