رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۱۰۲

۱ دیدگاه
      -کجا بودی حالا…؟!   سعی کردم گره دستانش را باز کنم اما زور من کجا و زور ان غولتشن چشم آبی کجا…؟!   -اجازه بدین میرم دست…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 100

۱ دیدگاه
      اسفندیار جا خورد. اخم درهم کشید و عمیق و پر نفوذ برادرزاده اش را نگریست… -چی پشت این ازدواجه پاشا…؟!     پاشا هم از این سوال…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۹۹

۱ دیدگاه
        اشک های افسون تمامی نداشت و مثل ابر بهار گریه می کرد… پاشا با دیدن حالش نتوانست طاقت بیاورد و سرش رادر آغوش گرفت…   -افسون…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۹۸

۴ دیدگاه
        اسفندیار اخم روی پیشانی اش نشاند… -آذر و بجه هاشم قراره بیان…!!!     وجود پاشا لحظه ای گر گرفت… -چی داری میگی عمو… من شماها…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۹۵

۱ دیدگاه
        دخترک با تردید کاری که پاشا ازش خواسته بود را انجام داد… دستش را کمی شل کرد و خودش را به دستان مرد سپرد…   مرد…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت۹۴

۴ دیدگاه
        بدتر و گیج شده بود. اصلا برای چه باید به استخر می رفت….؟!     شانه بالا انداخت.. از حرف های عمه ملی اعصابش به شده…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۹۳

۱ دیدگاه
      -خشایار پیغوم فرستاده میخواد باهات وارد مذاکره بشه….!   پاشا پوزخند زد: نترس شده تخم کرده پا جلو گذاشته…!   بابک ابرویی بالا انداخت… -واقعا میخوای باهاش…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۹۲

۱ دیدگاه
      وارد آشپزخانه شد… دو خدمه که دم درگاه در بودند متوجه آمدنش شدند و تا خواستند حرف بزنند، پاشا انگشت به بینی چسباند و با دست اشاره…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت۹۱

۹ دیدگاه
          داشت می سوخت که به یکباره دخترک را رها کرد و خیلی سریع از اتاق خارج شد. قدم هایش شتابان به سمتش اتاقش بود و…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۹۰

۲ دیدگاه
          پاشا با حالتی که هیچ چیز از چهره اش معلوم نیست دخترک را زیر نظر داشت…   با شیفتگی نگاه کبودی چانه و گردنش کرد…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۸۸

۴ دیدگاه
        چشمان دخترک گشاد شدند… معنی نگاه سرخ و داغ مرد را هم متوجه می شد هم نمی شد اما ناخودآگاه لبخندی زد و پر عشوه تابی…