رمان مادمازل پارت ۱۳۳2 سال پیش۱ دیدگاه کلید رو زدم و با خاموش کردن چراغ به سمت تخت رفتم. صاف و مستقیم دراز کشیده بود درحالی که تنها لباس زیر پاش بود. چشمم…
رمان مادمازل پارت ۱۳۲2 سال پیش۳ دیدگاه تو تمام طول خواستگاری گهی پیش نیکو بودم و گهی پیش مامان و ریما. نبود بابا تو جشن خواستگاری رهام خیلی تو ذوق میزد اما خب… خوب…
رمان مادمازل پارت ۱۳۱2 سال پیش۱ دیدگاه نیکو سیر تا پیاز ماجرای آشنایی و عشقش نسبت به رهام رو که تعریف کرد ، دستمو گرفت و عجولانه گفت: -خب حالا دیگه…
رمان مادمازل پارت ۱۳۰2 سال پیش۱ دیدگاه از ماشین پیاده شدم و منتظر موندم تا اون هم پیاده بشه و باهم بریم سمت خونه شون. از همونجا نگاهی به انتهای کوچه انداختم. به…
رمان مادمازل پارت ۱۲۹2 سال پیش۱ دیدگاه دلم براش سوخت. بابا اصلا دل به دل رهام نمیداد. تو هیچ برهه ای از زمان کنارش نبود و فکر کنم امشب هم نمیخواست باشه. قهر…
رمان مادمازل پارت 1282 سال پیش۲ دیدگاه نونهای گرمی که خریده بودم رو گذاشتم رو میز و با عجله به سمت چایی ساز رفتم. خاموشش کردم و آب داغ رو ترجیحا ریختم توقوری خوشگلی…
رمان مادمازل پارت ۱۲۷2 سال پیش۴ دیدگاه اون با کمی فاصله و سمت دیگه ی تخت دراز بود جوری که مابینمون در حد اینکه یه آدم دیگه هم دراز بکشه فاصله بود. چرا نباید…
رمان مادمازل پارت ۱۲۶2 سال پیش۳ دیدگاه به صورت و به اون لبخند محو روی صورتم خیره شد اما درنهایت معترض نشد. بدون رها کردن دستش کنترل رو برداشتم و با خاموش کردن تلویزیون بلند…
رمان مادمازل پارت ۱۲۵2 سال پیش۲ دیدگاه اینو گفت و با صورتی برافروخته هجوم آورد به سمتم. چرخیدم و خیلی زود به سمت پله ها دویدم و خودمو رسوندم بالا. عین میگ…
رمان مادمازل پارت ۱۲۴2 سال پیش۲ دیدگاه همینکه به سمتشون رفتم صحبتهاشون قطع شدن و دیگه در مورد نیکو و رهام صحبتی نکردن. نمیدونم چرا اما انگار آسیه خانم ترجیح میداد من این…
رمان مادمازل پارت ۱۲۳2 سال پیش۱ دیدگاه با این حرفهاش و خط و نشونهای زیرجلکیش، ترسی به جون من انداخت و رفت. اضطرابم غیر قابل وصف بود و بدتر ترسی بود که…
رمان مادمازل پارت ۱۲۲2 سال پیش۱ دیدگاه آب دهنمو قورت دادم و با لرز دکمه زنگ رو فشار دادم. فرزامی که من شناخته بودم فکر کنم برای در امان موندن از خشمش آیت…
رمان مادمازل پارت ۱۲۱2 سال پیش۲ دیدگاه نمیدونم چرا اما احساس میکردم نیکو یه نیمچه مشکوک میزنه! اینکه بگم در چه موردی مشکوک میزنه رو نمیدونم ولی بعضی رفتارهاش خصوصا ترس و نگرانیش…
رمان مادمازل پارت ۱۲۰2 سال پیش۱ دیدگاه صداشو برد بالا و گفت: -به درک که حذفت میکنن.تو هیج جا نمیری… نمیتونستم به نرفتن فکر نکنم.اینهمه بخونی بخونی زحمت بکشی…
رمان مادمازل پارت ۱۱۹2 سال پیش۱ دیدگاه اون لحظه به حدی بخاطر حرفهاش از دستش خشمگین شدم که تو صورتش داد زدم: -خفه شو کثافت… از زدن این حرف…