رمان گذشته سوخته پارت آخر(۲۸) 4.6 (10)

۱۴ دیدگاه
داخل آشپزخانه که در پایینی ترین طبقه بود می شودباضرت درب یخچال فلزی قدیمی رابازمی کندجسم بی جان کسی بیرون می افتدآریاازروی موهایش می فهمدکه دختراست بلندش می کندبادیدن صورتش…

رمان گذشته سوخته پارت ۲۷ 4.8 (4)

۱۱ دیدگاه
*کافه پیر لوتی-استانبول-راوی* (سه ماه بعد) آترین صندلی را عقب می کشد ومی نشیند کیفش را روی میز می گذارد و عینکش را برمی داردبادی می وزد موهایش روی صورتش…

رمان گذشته سوخته پارت ۲۶ 3.8 (4)

۳ دیدگاه
راوی سه ماه پیش* (ترکیه،استانبول) آرام کارت راروی دستگیره می گذاردصدایی می دهدوباتکی دربازمی شوددوطرف راهرورانگاه می کندهمین که کسی رانمی بیندسریع خودش راداخل اتاق می اندازدواردمی شودموهای کوتاه دکلره…

رمان گذشته سوخته پارت ۲۵ 3.4 (5)

۱۲ دیدگاه
صداش منو از افکارم بیرون کشید:پسر شمس اومدی کار نیمه تموم روتموم کنی؟با تعجب به طرفش برمی گردم برای خودش چی می گفت؟…ویلچر رو داخل صندوق می ذارم ودرب صندوق…

رمان گذشته سوخته پارت ۲۴ 4.3 (3)

۴ دیدگاه
“شش ماه بعد” (آریا) بابهت به اطرافم نگاه می کردم یه آدم چجوری می تونست داخل جنگل  زنده بمونه اولین بیمارستان یاپلیس ازاینجا حداقل ۲ساعت با ماشین زمان می برد…ماشین…

رمان گذشته سوخته پارت ۲۳ 5 (2)

۸ دیدگاه
آریا)   کلافه به طرف آیدین برمی گردم: یعنی نفهمیدی بهروز چی بهش گفت؟   آیدین:اگرمی دونستم اینجانبودم…   امروز این بیمارستان مرگ دونفر روبه خودش دیده بوددرهمین حین دکترازاتاق…

رمان گذشته سوخته پارت ۲۲ 4.7 (7)

۶ دیدگاه
اتاق آیسودا طبقه چهارم بود با آسانسور به طبقه چهارم رفتم در اتاقش رو برای من باز گذاشته بود وارد شدم یه خانم دیگه هم اونجا بود حدس زدم پرستارش…

رمان گذشته سوخته پارت۱۹ 3.2 (5)

۲ دیدگاه
نفهمیدم چه جوری تو ماشین نشستم و به آیهان تونستم توضیح بدم آیهان با سرعت می روند عمه بهناز توی چهرش نگرانی موج می‌زد آیلار بیچاره بین من و آیسودا…

رمان گذشته سوخته پارت۱۴ 4 (4)

۳ دیدگاه
ناخوداگاه بغض می کنم، اصلا از آیدین توقع نداشتم سرم داد بزنه… کیفم رو برمی دارم و از ماشین پیاده می شم و بدون توجه به صدازدن های آید ین…