رمان پسرخاله پارت 90

رمان پسرخاله پارت 90

۴ دیدگاه
    سرش رو برگردوند سمتم و با عصبانیت داد زد: -خفه شووووو دختره ی عوضی! من اگه تا الان نود درصد مطمئن بودم این دختر گنده ی مثلا فرنگ…
رمان پسرخاله پارت 89

رمان پسرخاله پارت 89

۱۰ دیدگاه
    قدم زنان نزدیک که شد دست به سینه ایستاد و گفت : -بله داره…من دلم‌نمیخواد کسی از نامزدم عکس بگیره… چنان نانزدم نامزدم راه انداخته بود که هرکس…
رمان پسرخاله پارت 88

رمان پسرخاله پارت 88

۷ دیدگاه
    دوربین رو زوم کرده بودم رو گلی که تازه شکوفه داده بودم.اونقدر خوشگل بود که نتونستم بیخیال گرقتن یه عکس از رخ خوشگلش بشم. -از منم عکس بگیر…!…
رمان پسرخاله پارت 87

رمان پسرخاله پارت 87

۱۲ دیدگاه
  یاسین تکیه اش رو داد به دیوار و من هم تو فاصله چندقدمیش ایستاده بودم و نگاهش میکردم. وقت این بود من ازش جدا بشم و برم خونه و…
رمان پسرخاله پارت 86

رمان پسرخاله پارت 86

۸ دیدگاه
  رو نیمکت دراز کشیده بود و سرش رو گذاشته بود روی پاهام. انگشتهام رو نوازشوار لای موهاش کشیدم و پرسیدم: -یه چیزی بگم خیال بد نمیکنی؟ چشمهاش بسته بودن.دست…
رمان پسرخاله پارت 85

رمان پسرخاله پارت 85

۳۶ دیدگاه
    اون رفت سمت بوفه و من همون حوالی شروع کردم قدم زدن. نفس عمیقی کشیدم و نگاهی به آسمون انداختم.دیگه برف نمیبارید… خورشید تو آسمون می درخشید ولی…
رمان پسرخاله پارت 84

رمان پسرخاله پارت 84

۱۶ دیدگاه
  روی صندلی نشسته بودم و به حرفهای استاد گوش میدادم و همزمان نکاتی که میگفت رو یادداشت برداری میکردم اما همون موقع چشمم افتاد به یاسین…. پشت در کلاس…
رمان پسرخاله پارت 83

رمان پسرخاله پارت 83

۱۶ دیدگاه
  چشمهامو خیلی آروم باز کردم و به اولین چیزی که نگاه کردم صورت آروم یاسین بود. اگه بگم این بهترین و پر آرامش ترین خواب بود بیراه و چرند…
رمان پسرخاله پارت 82

رمان پسرخاله پارت 82

۱۳ دیدگاه
    لبخند زد.تماشاش کردم تا ببینم چیکار میخواد بکنه.یه کوچولو خودش رو بلند کرد و بعد به آرومی خیمه زد روی بدنم… فکر کنم این دوست داشتن واقعی بود.…
رمان پسرخاله پارت 81

رمان پسرخاله پارت 81

۲۸ دیدگاه
    دستمو گرفت و به آرومی به دهنش نزدیک کرد و با بوسیدنش گفت: -چقدر خوبه که موندی و نرفتی…! اگه بگم دقیقا نمیتونستم تو چشمهاش نگاه کنم دروغ…
رمان پسرخاله پارت 80

رمان پسرخاله پارت 80

۱۷ دیدگاه
    خوابم گرفته بود. خواب خواب که نه ولی چشمام سنگین شده بودن.تقریبا هم مطمئن شده بودم اون قرار نیست بیاد. لابد مائده فرصت اینجا اومدن رو ازش گرفته…
رمان پسرخاله پارت 79

رمان پسرخاله پارت 79

۲۵ دیدگاه
  حیاط به شلوغی صبح و ظهر و عصر نبود.این همون موقعیت مناسبی بود که به درد من میخورد. چپ و راست رو نگاهی انداختم و قدمهام رو باعجله برداشتم…
رمان پسرخاله پارت 78

رمان پسرخاله پارت 78

۲۷ دیدگاه
    خندیدم ولی چون همون موقع خدمتکار همراه با لیوان اومد سمتم هیچی نگفتم و حتی با پس کشیدم که یه وقت متوجه نشه. لیوان رو گذاشت روی میز…
رمان پسرخاله پارت 77

رمان پسرخاله پارت 77

۲۷ دیدگاه
  چشمهام رو خیلی آروم وا کردم و به اولین جایی که نگاه کردم پنجره بود.میتونستم عبور نور رو لا به لای منافذهای اون تور لایی رنگ ببینم. چشم از…