تو بدو ورود به اون کافه عاشقش شدم. عاشق فضاش، عاشق تزئیناتش.عاشق میز و صندلی های رنگاورنگ…گلدونهای خوشگلی که هرکدوم یه رنگ بودن… محو تماشای اطراف بودم که…
🌸گلناز خیلی ناراحت بودم نگاهش کردم و گفتم گلناز: این زنه… همین خانوم دکتر… این… این شوهرش مرده… نازگل: خب خدابیامرزه… چیکار کنیم… من نمیفهمم به ما چه تو…