رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 504 سال پیشبدون دیدگاه عطر تنشو با تمام وجودم حس کردم . چقد دلم تنگ بود براش . بعد از پنج دقیقه بالاخره رضایت دادیم و از بغل هم اومدیم بیرون . بعد…
رمان خان پارت 854 سال پیش۴ دیدگاه 🌸گلناز فائزه که اومد خونه تمام اتفاقا رو براش تعریف کردم سعی میکرد ارومم کنه اما خودشم اروم نبود کلافه شدم و داد زدم 🌸گلناز: فائزه تو چته.. چند…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 494 سال پیش۲ دیدگاه چشمام بسته بود ولی همه چیو میفهمیدم . از همون موقعی که آمبولانس اومد تا وقتی که منو رو برانکارد گذاشتن و بردن تو آمبولانس و آریا هم پیشم…
رمان خان پارت 844 سال پیش۴ دیدگاه 🌸گلناز با ناراحتی گفتم گلناز: من نمیخوام مشکلی برات پیش بیاد کتی جان.. به خدا همینقدرم نمیخواستم بهت بگم.. الان اعصابم خورده نمیخواستم درگیرش بشی.. نمیخواستم مشکلی برات پیش…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 484 سال پیش۵ دیدگاه با ترس خودمو چسبوندم به صندلی و زل زدم به چشاش . همون جوری با اخم داشت نگام میکرد . جرعت نداشتم جیک بزنم . محکم کوبید رو فرمون…
رمان خان پارت 834 سال پیش۳ دیدگاه 🌸گلناز من برای خیریه نازگل و شوهرش رو با هم دعوت کردم به امیر هم گفتم که خواهرم مدتیه ازدواج کرده اما بهش نگفتم عروسی همون عروسی بود که…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 474 سال پیش۲ دیدگاه مهربونیش واقعا به دلم نشست . انقد خوب بود و خوب باهام برخورد کرد که انگار مادر خودم بود 🍁🍁 دراز کشیده بودم رو تخت که صدای در اومد…
رمان خان پارت 824 سال پیش۳ دیدگاه 🌸گلناز راهی اون سفر شدیم و رو لبم خنده بود و تو دلم غوغا راستش از اینکه برخورد امیر چطور باشه نگران بودم اما بیشتر نگرانیم از این بود…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 464 سال پیش۵ دیدگاه کمرم داشت اون زیر نابود میشد . بعد از اینکه یلدا رفت تا خواستم از پشت مبل بلند شم دوباره در زدن . به آریا با حرص نگاه کردم…
رمان نیهان پارت 254 سال پیش۱۰ دیدگاه روی موهاش رو بوسیدم: این چه لباس لختیه من دوست ندارم ملت خانوممو دید بزنن. یاسمین: فکر کردم تنهاییم تو خونه. کوتاه چشمام رو باز و بسته کردم… *…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 454 سال پیش۳ دیدگاه با کلافگی گفت : میگی چیکار کنم عزیزم ؟ واقعا فرصت نشده . الان من چند وقته درگیر یه پروژه ام . اصلا وقت ندارم . _به من که…
رمان خان پارت 814 سال پیشبدون دیدگاه 🌸گلناز وقتی اومدن امیر و گندمکم اومدن پایین کتی که اول از همه رفت پیش گندم و قربون صدقش رفت براش لباس خریده بود با خنده گفت 🌸کتی: گلناز…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 445 سال پیش۲ دیدگاه تا متین اینو گفت خون تو رگام یخ بست . با بدبختی چند ثانیه فاصله نداشتم . چشمامو بستم تا نبینم ولی نمیشد . باید با حقیقت کنار میومدم…
رمان خان پارت 805 سال پیش۳ دیدگاه 🌸گلناز تو راه اردلان فقط به مسیر نگاه میکرد و منم از پنجره به خیابونای شلوغ که به حرف اومد و گفت اردلان: فکری شدیم.. چه ماجرایی داشت.. اصلا…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 435 سال پیش۱ دیدگاه از کلاس که زدم بیرون قدمامو آروم کردم تا مسعوله از من جلو بزنه . وقتی وارد اتاق حراست شدیم ، جلوتر از من رفت تو و نشست پشت…