رمان نیهان پارت 205 سال پیش۱۶ دیدگاهدوستان این پارت اصلاح شده داخل آسانسور کشیدش و اون یکی کت و شلواری همراهش رفت. در هنوز بسته نشده بود که دستی به علامت خداحافظی تکون داد. در بسته…
رمان خان پارت 745 سال پیش۲ دیدگاه 🌸گلناز من فقط از پشت پنجره نگاهشون میکردم دو ساعتی تو اشپزخونه حرف زده بودن و الان فائزه داشت بدرقش میکرد که بره و بعد بدو بدو اومد سمت…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 375 سال پیش۷ دیدگاهولی من …من چی ؟ من با بقیه فرق دارم . اون اگه منو عاشق کرده ، پس خودشم باید عاشق من باشه . من نمیزارم کسی با دلم بازی…
رمان نیهان پارت 195 سال پیش۱۰ دیدگاه *گلاره از دستشویی بیرون اومدم و چراغو خاموش کردم. مرتضی بچه رو بغل گرفته بود و غرقش شده بود. با مکث صداش کردم. چرخید و با لبخند گفت: اِ…
رمان خان پارت 735 سال پیش۵ دیدگاه گلناز 🌸مخمخه داشت دیوونم میکرد.. فائزه رفته بود بالا وسایل امیرو بگرده منم پایین طرحارو کامل میکردم که صبح براشون بفرستم.. سرم از درد داشت میترکید خدایا امیر که…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 365 سال پیش۴ دیدگاهآروم برگشت سمتم ولی بهم نگاه کرد . همونطور که سرش پایین بود گفت : شرمنده من وقت ندارم ، باشه یه وقت دیگه . بعد هم همونجوری برگشت رفت…
رمان نیهان پارت 185 سال پیش۱۸ دیدگاه نزدیکش شدم و کنارش نشستم. باتعجب نگاهی به من انداخت و بعدش به علی نگاه کرد. به پسر کناری علی اشاره ای زد و اون زیر بغل علی رو…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 365 سال پیش۲ دیدگاهنفهمیدم آریا کی اومد . واسم هم مهم نبود . یه ساعت بعد وقتی کارم داشت تموم میشد شنیدم که از اتاقش اومد بیرون و به یلدا گفت : خانم…
رمان نیهان پارت 175 سال پیش۴ دیدگاه _ وای حسام یه کمکی بکن. حسام: زشتک دست منم پره غر نزن برو. با خستگی راه رفتم و نزدیک ماشین دیگه کم مونده بود جان به جان آفرین…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 355 سال پیش۴ دیدگاه چاره ای جز قبول کردن نداشتم . مجبوری سرتکون دادم و رفتم پشت میز . آریا هم زود رفت از اتاق بیرون . نشستم رو صندلی و تکیه دادم…
رمان خان پارت 725 سال پیش۴ دیدگاه گلناز 🌸من خودم عصری آماده شدم و با تاکسی رفتم بیمارستان.. اولش میخواستم به امیر نگم خودم کارمو کنم و برم اما بعد دیدم نمیشه ممکنه بعدا بفهمه و…
رمان نیهان پارت 165 سال پیش۵ دیدگاه زیر چشمی می پاییدمش! بین گفتن و نگفتن مرددبود من من کرد و در آخر چشماش و بست. بدون فوت وقت یکسره گفت: ببخشید حسام باور کن اونا مال…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 345 سال پیش۱ دیدگاه از در فاصله گرفتم و وسط اتاق وایسادم . از ترس داشتم سکته رو میزدم . چشمامو بستم . تنم از ترس میلرزید . همون لحظه صدای در اومد…
رمان نیهان پارت 155 سال پیش۱۶ دیدگاه علی: نمی تونم آراس آراس: خری دیگه برو بشین مخ این دختره رو بزن تا از دستت نرفته. استیکر خنده ی علی عصبیم کرده بود. آراس: چته؟ علی: زدم…
رمان خان پارت 715 سال پیشبدون دیدگاه گلناز 🌸دو روز بعد میدونستم الان فائزه فریبرز رو کشیده کنار و داره بهش میگه منم که منتظرو دستپاچه .. دو ساعتی گذشت تا بلاخره سر و کله ی…