به محض بازکردن درتوسط نگهبان بادومسیرخانه راطی می کنم از پله های اضطراری پشت ویلابه طرف اتاق حاج آقامی روم درش رابازمی کنم روی ویلچرش نشسته وخیره به شهریست که…
مامانش سمت آشپزخونه میره و حاج بابا هم میره تو حیات…. با دور شدنشون میچرخم و بهش نگاه میکنم…. _ جریان چیه میلاد؟…هدا چیکار کرده؟… بلند میشه و همزمان که…