رمان سرمست پارت ۸۴2 سال پیشبدون دیدگاه سرتق ابروهاش رو بالا انداخت. – اگه تو لجبازی من بدتر از توعم. من کلی دنبالت نگشتم که الان اینجوری بذارم برم. کف دستم رو…
رمان اردیبهشت پارت ۹۸2 سال پیش۴ دیدگاه *** وقتی وارد خونه شدن … تلفن فراز باز هم شروع کرد به زنگ خوردن … . آرام ساک خوراکی ها رو روی کانتر گذاشت و نگاه…
پارت 33رمان نیستی 12 سال پیش۱۱ دیدگاه تو تموم این مدت فقط گریه میکردم و صورتم و چنگ میزدم دیگه خبری از اون سستی چمد دقیقه ی پیش نبود احساس میکردم شبیه به یه بادکنک شدم…
رمان مادمازل پارت ۵۱2 سال پیش۳ دیدگاه به همدیگه خیره شدیم. شاید منتظر بود نیشمو تا بناموش وا کنم و بعداز یکم ادا درآوردن بگم “سورپراااایز! همه چیز یه شوخی بوده درحالی که واقعا…
رمان وارث دل پارت ۴۴2 سال پیش۴ دیدگاه دکتر از جاش بلند شد با غرور سمتم قدم برداشت خاله صنم دستی به لباسم زد شروع کرد به بازکردن دکمه های لباسم حالم داشت بد میشد..…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۳۸2 سال پیشبدون دیدگاهنمیدونم چه حسی دارم…اینکه الان بچه ای در بطن شکمم باشه و لحظه به لحظه رشد کنه و بزرگتر شه….بچه ای از میلاد…از کسی که قبلا ازم متنفر بود و…
پارت32رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه ~از زبان تهمینه~ توان ایستادن نداشتم همش به این فکر میکردم اگه حصار شکسته بشه چه اتفاقی میوفته یعنی امکان داره اون جن های کافر و عصبانی…
پارت31 رمان نیستی12 سال پیشبدون دیدگاه امیدوارم روزی که فهمید چه دروغ گفتم بهش، ازم متنفر نشه این راه یه الودگی خاصی داره وقتی الوده اش بشیدیگه نمیتونی خودت و تمیز کنی مثل مردابه…
رمان لیلیان پارت ۲۹2 سال پیش۱ دیدگاه دلم برای چشمهای سرخ و تبدارش میسوزد، ظرف سوپ را برمیدارم و قاشق را پر میکنم و سمت دهانش میبرم و میگویم: – فکر نکنی باهات…
رمان اردیبهشت پارت ۹۷2 سال پیش۲ دیدگاه فراز پشت رل نشست و ماشینو به حرکت انداخت . آرام سر چرخونده بود و از شیشه به بیرون نگاه می کرد . نمی خواست با فراز…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۶۸2 سال پیش۳ دیدگاه دختر دیگری با خنده نوشته بود: >چه اخمی کرده جذبه ت و بخورم> اگه این آقا هم فروشنده ست من بیام حضوری خرید کنم زیر…
رمان ۵۲ هرتز پارت ۷2 سال پیش۷ دیدگاهچند روز بعد … (آدا) برای چندمین بار در خانه را میکوبم و دستم را روی زنگ ثابت نگهمیدارم با باز شدن در خودم را داخل خانه نقلی اش می…
رمان وارث دل پارت ۴۳2 سال پیش۱ دیدگاه نفسم رو بیرون دادم و از جام بلند شدم چیزی از مرضیه ندیده بودم تا کار چند روز پیشش شاید مقصر من بودم.. جنبه شراب خوردن نداشتم…
پارت 30رمان نیستی 12 سال پیشبدون دیدگاه منو محمد جفتمون توی سکوت غرق در فکر بودیم محمد ادم اجتماعی بود و زود خودشو تو دل خوانوادم جا داده بود مخصوصا کیومرث که بعد از صحبت…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۳۷2 سال پیش۲ دیدگاهراوی * جلو خونه عموش نگه میداره…. با موبایلش شماره میگیره و دم گوشش میذاره.. _ عسل بیا بیرون دیگه… میخواد چیز دیگه ای بگه که همون لحظه در خونه…