رمان سرمست پارت ۸۴

بدون دیدگاه
        سرتق ابروهاش رو بالا انداخت. – اگه تو لجبازی من بدتر از توعم. من کلی دنبالت نگشتم که الان اینجوری بذارم برم.   کف دستم رو…

رمان اردیبهشت پارت ۹۸

۴ دیدگاه
    *** وقتی وارد خونه شدن … تلفن فراز باز هم شروع کرد به زنگ خوردن … .   آرام ساک خوراکی ها رو روی کانتر گذاشت و نگاه…

پارت 33رمان نیستی 1

۱۱ دیدگاه
  تو تموم این مدت فقط گریه میکردم و صورتم و چنگ میزدم دیگه خبری از اون سستی چمد دقیقه ی پیش نبود احساس میکردم شبیه به یه بادکنک شدم…

رمان مادمازل پارت ۵۱

۳ دیدگاه
      به همدیگه خیره شدیم. شاید منتظر بود نیشمو تا بناموش وا کنم و بعداز یکم ادا درآوردن بگم “سورپراااایز! همه چیز یه شوخی بوده درحالی که واقعا…

رمان وارث دل پارت ۴۴

۴ دیدگاه
      دکتر از جاش بلند شد با غرور سمتم قدم برداشت خاله صنم دستی به لباسم زد شروع کرد به بازکردن دکمه های لباسم حالم داشت بد میشد..…

پارت32رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
      ~از زبان تهمینه~ توان ایستادن نداشتم همش به این فکر میکردم اگه حصار شکسته بشه چه اتفاقی میوفته یعنی امکان داره اون جن های کافر و عصبانی…

پارت31 رمان نیستی1

بدون دیدگاه
    امیدوارم روزی که فهمید چه دروغ گفتم بهش، ازم متنفر نشه این راه یه الودگی خاصی داره وقتی الوده اش بشیدیگه نمیتونی خودت و تمیز کنی مثل مردابه…

رمان لیلیان پارت ۲۹

۱ دیدگاه
      دلم برای چشم‌های سرخ و تب‌دارش می‌سوزد، ظرف سوپ را برمی‌دارم و قاشق را پر می‌کنم و سمت دهانش می‌برم و می‌گویم:   – فکر نکنی باهات…

رمان اردیبهشت پارت ۹۷

۲ دیدگاه
      فراز پشت رل نشست و ماشینو به حرکت انداخت . آرام سر چرخونده بود و از شیشه به بیرون نگاه می کرد . نمی خواست با فراز…

رمان ۵۲ هرتز پارت ۷

۷ دیدگاه
چند روز بعد … (آدا) برای چندمین بار در خانه را میکوبم و دستم را روی زنگ ثابت نگهمیدارم با باز شدن در خودم را داخل خانه نقلی اش می…

رمان وارث دل پارت ۴۳

۱ دیدگاه
      نفسم رو بیرون دادم و از جام بلند شدم چیزی از مرضیه ندیده بودم تا کار چند روز پیشش شاید مقصر من بودم.. جنبه شراب خوردن نداشتم…

پارت 30رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    منو محمد جفتمون توی سکوت غرق در فکر بودیم محمد ادم اجتماعی بود و زود خودشو تو دل خوانوادم جا داده بود مخصوصا کیومرث که بعد از صحبت…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۳۷

۲ دیدگاه
راوی * جلو خونه عموش نگه میداره…. با موبایلش شماره میگیره و دم گوشش میذاره.. _ عسل بیا بیرون دیگه… میخواد چیز دیگه ای بگه که همون لحظه در خونه…