رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۳۳

۳ دیدگاه
        رفته رفته خونه پر شد از مهمونهایی که انگار همشون میدونستن پدر من قراره قراره عقد بکنه به جز خود من! این فقط یه معنس میداد.…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۳۲

۱ دیدگاه
        دستشو به زور از لباسم جدا کردم و گفتم:     -ازت متنفرم…متنفر!     وقتی اون دو-سه کلمه رو به زبون آوردم این رو خودش…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۳۱

بدون دیدگاه
        دو تا لنگه ی قهوه ای رنگ در کنار رفتن و عُلیاحضرت با لباسی از برند ورساچه که فکر کنم‌نسخه ی کپی شده ی یکی از…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۳۰

۲ دیدگاه
      تکاپوی خدمتکارا برای من عجیب بود. من فقط وقتی اونهارو اینطور در جنب و جوش می دیدم که مهمونی ای درکار باشه و معمولا اگر هم بود…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۲۹

بدون دیدگاه
        دو ساعت پایانی هم با خود لامصبش داشتیم. حسم بهم میگفت از اوناست که فکر میکنه درهای آسمون وا شده و خدا تلپی انداختش رو زمین…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۲۸

۳ دیدگاه
      سرویس که توقف کرد دستهامو از دور میله آزاد کردم و بدون اینکه نگاهی به پسره بندازم از کنارش رد شدم و به سمت در خروجی رفتم.…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۲۷

۱ دیدگاه
        مشتشو برد بالا که بکوبونه تو صورت سیاوش جاوید و من از اونجایی که تقریبا مطمئن بودم اگه اون مشت به صورت اون آدم میخورد هیچی…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت۲۶

۳ دیدگاه
          خودش کاناپه رو دور زد و اومد سمتم و پرسید:     -تو اینجا چیکار میکنی شیلان !؟     نه از دیدنش خوشحال شده…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۲۵

۱ دیدگاه
          روپوش کلاه داری روی لباسی که تنم بود پوشیدم و به سمت ماشین پارک شده ی توی حیاط رفتم. کفری بودم و کلافه… هنوز هم…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۲۴

۱ دیدگاه
        متعجب نگاهش کردم. اون رفتارش با من کاملا عوض شده بود. انگار آرمینی که من میشناختم نبود.شاید هم بود و من تازه داشتم با این وجهش…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت 23

بدون دیدگاه
          داشتم حرفهای جدیدی از استاد میشنیدم.حرفهایی که اثبات میکرد استاد مغرور ما بالاخره تصمیم گرفت اعتراف به خاطرخواهی بکنه. اعتراف به دوست داشتن و تمایل…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۲۲

۴ دیدگاه
        اول از رفتار و نوع حرف زدنم تعجب کرد ولی بعد خیلی زودتر از اونچه که فکرش رو میکردم کاملا برخلاف شیلان با این موضوع و…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۲۱

بدون دیدگاه
        با اخم و تخم و دلخوری،رسیدهای توی مشتم رو انداختم روی میزی که اونها به دورش نشسته بودن. این همون چیزی بود که ازم میخواستن. ادعای…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۲۰

۱ دیدگاه
        دستهام هنوز دور بدنش حلقه بودن و سرم رو سینه اش بود. خشک و شق و رق ایستاده بود و عین مجسمه رو به رو نگاه…