رمان از کفر من تا دین تو پارت 2973 ماه پیش۱ دیدگاه چند ثانیه طول میکشه تا منو شایسته خودمون و از دیدن و شنیدن مریم و نطق کوبنده اش جمع و جور کنیم. به کل از این دختر یادم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2963 ماه پیش۴ دیدگاه مادرم متاسف از حال و اوضاعم خواست دور دانشگاه و خط بکشم. _تو یک هفته هم دووم نمیاری عزیزم.. اما اشتباه میکرد چون جون سخت تر از تصورش…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2953 ماه پیش۴ دیدگاه خودشو کج و کوله میکنه و یه دستش و آزاد کرده شورت و ازم میگیره.. _مسکن نداری تو کیفت؟ زیپ بغل کیف و باز میکنم و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2943 ماه پیش۱ دیدگاهخب که اینطور پس توی دانشکده دیده بودمش.. نگاه معناداری که بین جفتشون رد و بدل میشه یعنی یه چیزی مربوط به من هست. دهن باز کردم بگم خب به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2933 ماه پیش۱ دیدگاه میفرستمش دستشویی بانوان و بماند سر راه با چند نفر چاق سلامتی و بگو بخند کرد و انگار نه انگار من عوض اون دل تو دلم نیست…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2924 ماه پیشبدون دیدگاه ♣️ فقط مریم میتونه وسط مرثیه ای که میخونه آدم و تو آمپاس خنده و گریه گیر بندازه.. کلافه پوفی میکنم.. _خدا شاهده مریم یه دختر روستایی که تا…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2914 ماه پیش۲ دیدگاه با وسوسه برگشت و دونستن اینکه توی گوش مرد همراهش که مسلماً در مورد منه، چی پچ پچ میکنه رو لعنت میکنم و خودم و به عروسی با چهره…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2904 ماه پیش۳ دیدگاه زمزمه ام بین همهمه و آهنگ بلند دیجی که به نظر به یُمن ورود عروس و داماد داشت خودکشی میکرد، گم میشه. اما برق نگاه هامرز میگه مطمئنأ هیچی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2894 ماه پیشبدون دیدگاه خب مطمئنأ دهان باز و چشم های وق زده نمیتونه استقبال خوبی برای استادهای که باز هم مطمئنأ حداقل برای یک ترم هم که شده سر کلاسشون حاضر شده…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2884 ماه پیش۲ دیدگاه دستم روی پرتقال بیچاره که عوض پوست کندن بیشتر داشت آب لمبو میشد و عصاره اش توی پیشدستی چکه میکرد خشک میشه.. سر بالا آورده و نگاه به چهره…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2874 ماه پیش۱ دیدگاه خب از اونجایی که فرد چندان محبوبی توی اون بیمارستان لعنتی نبودم، حالا بماند که چندنفری هم بدون دنبال کردن یا اهمیت دادن به شایعات باهام خوب بودن، نباید…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2864 ماه پیش۱ دیدگاه از ورودی که چند مرد کت و شلواری استقبال گویان مدعوین و مشایعت میکردن رد شدیم. زن و مردی که با لباس فرم ابتدای سالن اصلی ایستاده بودن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2854 ماه پیش۲ دیدگاه هرچی من خودم و به کوچه علی چپ میزدم نگاهی که مرد کنارم با سماجت سمت من نگه داشته بود نمیزاشت این دقایق آسونتر بگذره. _چیه!؟ و بازهم نگاه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2844 ماه پیش۱ دیدگاه گرگ و میش ها هوا انقدری روشنایی داشت که دو مردی که توی ماشین روبه روی آپارتمان حواسشون بهم هست و ببینم. شال بلند و پهن و بیشتر…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2834 ماه پیش۱ دیدگاهنقاب چهره الکی خوش و از صورت برمیدارم و به دامن لباسم که روی کفش های پاشنه بلندم تاب میخوره میدوزم همونی که با سروش خریدم، آهی کشیده و بی…