رمان از کفر من تا دین تو پارت2685 ماه پیش۱ دیدگاه چند دقیقه بعد صدای حرکت چند ماشین و تاریکی که همه جا رو در بر میگیره اما سکوت شکسته شده و صدای همهمه هامرز و نگهبان ها خیابان…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2675 ماه پیش۱ دیدگاه کیانمهری که توی صفحه های مجازیش مثل یک اسطوره جذاب میدرخشید و روی سن خدای دخترای رویا پرداز بود، حالا برای دادخواست طلبش همراه پدر بزرگ و افرادش…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2665 ماه پیش۳ دیدگاهمستاصل نگاهم میکنه اما من کارم و میکنم و حالا که نور ماشین ها به شدت قبل چشم و نمیزنه میتونم دو ردیف از مردان کت شلوار پوش و آماده…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2655 ماه پیشبدون دیدگاهلب روی هم فشرد اما سرانجام با صادر کردن دستورِ میریم عمارت به راننده، لبخند و روی لبم آورد. بلاخره به سر کوچه رسیده و ماشین جلوی درب بزرگ توقف…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2645 ماه پیشبدون دیدگاه هامرز سرش و از برگه هایی که توی دست مطالعه میکنه بلند کرده و نگاهش و بهم میدوزه.. لبخند که نه زهرخند غمگین کنج لبم و به روش میپاشم.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2636 ماه پیشبدون دیدگاه زمزمه میکنم.. _نمیدونم .. اما فکر کردم شاید تو بشناسیش! چهره درهم میکشه و انگار بهش توهین کردم. _ هرچی در مورد من گفته چرت بوده، این جور زنا…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2626 ماه پیش۱ دیدگاهخنده ام میگیره.. _قلچماق چرا؟ شونه ای بالا میندازه و بی تفاوت میگه.. _قد و هیکلش گنده ست. متعجب از تفسیر کلمه اش میگم.. _همشون گنده ان.. منظورت کدوم یکی!؟…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2616 ماه پیش۳ دیدگاهصدای باز شدن در ماشین و هوای خنکی که داخل اومد سنگینی خواب و از چشم هام فراری داد. چشم روی صورت هامرز باز کردم و حس انگشت هاش که…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2606 ماه پیشبدون دیدگاه من این مرد و دوست داشتم جوری که هیچ مرد دیگه ای حتی کیانمهری که فکر میکردم عاشقشم هم به این شدت نبود. این اعتراف و به خودم بدهکار…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2596 ماه پیش۱ دیدگاه عصبی و ناراحت دستش و طرفم گرفته منه مثل ماستِ ولو شده رو بلند کرده میکشه لبه تخت.. حرصی شلواری که نمیدونم تو بحبوحه بوسه هامون چطور دوباره از…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2586 ماه پیش۱ دیدگاه _هامرزززز…. کجا موندین!؟ صدایی که بین نفس های پرشتاب و تب و تاب خواستن محو و دور به گوش میرسید هر لحظه نزدیک و نزدیکتر میشد تا مارو به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2576 ماه پیش۱ دیدگاهپوست تنم مور مور شده و تنم به لرز میشینه اما نفسم وقتی بند میاد که کف دستش با لُپ های باسنم پُر میشه و انگشت هاش توی گوشتم فرو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت2566 ماه پیش۱ دیدگاه♣️از کفر من تا دین تو ♦️پارت766 صدای فریادش از طبقه پایین حرصم و در میاره.. _چیزی جا نزارین. _ای خدا چرا این بشر انقدر پروووو… نشستم لب تخت و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2656 ماه پیشبدون دیدگاهمن کی حریف این مرد شدم که حالا بشم.! حرف هام و جدی نمیگیره اصلا مطمئن نیستم خودمم براش جدی باشم تا به حرفم برسه.. اما نمیدونه اتابک خان میتونه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2646 ماه پیشبدون دیدگاهنگاه از صورت نگران روبه روم گرفته و مات و مبهوت به سایه ای که در حال نزدیک شدنه چشم میدوزم. _چی شده؟ _هیچی.. _پس چرا این مدلی هنگ کرده!…