یاسین لبخند میزند _جناب سام هم تشریف آوردن..   خواست بلند شود که ماهک فوراً دست یاسین را میگیرد..   یاسین گیج به سمتش برمیگردد..   _چیزی شده..؟  …

    ماهک زیر لب نامش را صدا میزند.. یاسین متوجه چشمان خیسش میشود و خیلی زود سعی دار فضا را تغییر دهد که که با خنده سر خم میکند..…

      ناباور دستش را روی فرمان میفشارد..     صدای فریاد و بوق ممتد ماشین های پشت سر اوج میگرد..     به سختی دستانش را حرکت می…

ا   _بسه.. ترو خدا بسه.. ماهک نیست.. دیگه نیست…   مهتاب شوکه گامی به عقب بر میدارد..   نیست..؟ یعنی چی که دخترش دیگر نیست..؟   اشک از گونه…

      سام ناباور دستش را به در میرساند و جان میکند..   مرد مقابلش را میشناسد..   صحنه های آن روز مقابل کافه یک به یک پیش چشمانش…

      _هنوز ازم دلخوری..؟   صدای خشدار و رفتارهای ضدونقیضش ماهک را گیج میکند..   _نباید باشم..؟   _نباید باشی..   ماهک سر کج میکند سام بر میگردد…

    _اسمت چی بود..؟   رنگ از رخش میپرد..   _استاد..ب..به خدا..من   _جواب منو بده..   با غرش آرامش تند و دستپاچه لب میزند:   _سیامک تقوی..  …

  ا   تپش های تند و پرشتاب قلبش را زیر دستش حس میکند؛ حرارت دستانش به آشفتگی اش دامن میزند و درحالیکه تلاش میکند او را به عقب هول…

  ا     ماهک نفس حبس شده اش را بیرون میفرستد و حرکات دستش را دنبال میکند…     عرفان با چهره ای جمع شده داخل میشود..   _سام..…

    سام تمام سعیش را میکند آرام به نظر برسد..   درحالیکه با خستگی پلکش را ماساژ میدهد آمرانه صدایش میزند:   _عرفان..   _متأسفم سام ولی الان تایم…

      سام با درونی آشوب و خونسردی که تماماً نمایش بود از راهرو عبور میکند..     کلاس صبحش با عرفان بود پس اگر ماهک به دانشگاه آمده…

      سکوت در کلاس حکم فرما میشود و او اما به این فکر میکند که شکوفه چه کار مهمی میتواند با او داشته باشد که بیش از ده…

    _میشه اجازه بدین بیام تو ..؟ قول میدم دیگه تکرار نشه..   عرفان به سختی از چشمانش نگاه میگیرد.. با جدیت گلو صاف میکند و با دست به…

  ا   _اینجایی قربونت…؟   ماهک در سکوت به صورت گرد و تپل زن زل میزند که چطور آنهمه پله را یک نفس بالا آمده بود.. مطمئن بود کار…

  ا سینه اش را چنگ میزند..   خنده دار بود اما خودش هم نمیدانست..   پیش از آنکه رهام بخواهد چیزی بگوید تماس را قطع میکند..   کف دستانش…