رمان بوی نارنگی پارت ۹

بدون دیدگاه
        – وقتی تا اینجا رسیدم نفهمیدی هر کاری برای خودم میکنم! مطمئناً هیچ کاری بدتر از کاری نیست که میخواستم بکنم!   ابرو بالا دادم –…

رمان بوی نارنگی پارت ۸

بدون دیدگاه
    خواهرم فقط وقتی به قول خودش خسته میشد از قوی بودن و نمیخواست امیررضای همیشه حاضر را با غصه خوردنش آزار دهد یا همسرش او را با وجود…

رمان بوی نارنگی پارت ۷

بدون دیدگاه
    – جانم؟ چیـــه؟! تو مگه نصیبه جون رو نمی شناسی؟ میخوای بگی چون اون بنده خدا رو میشناسه و رئیسشه طرف اونه و سوتفاهم نیســت؟   – معلومه…

رمان بوی نارنگی پارت ۶

بدون دیدگاه
  متعجب نگاه بالا کشیدم نصیبه گیج پرسیــد – چــرا پسـرم؟!   مرصاد پلک بسته گفت – اگه بفهمه من اینجـام… میــره! – چـــرا خــب؟!   دم عمیق و آه…

رمان بوی نارنگی پارت 5

بدون دیدگاه
      گیج نگاهش کردم خودش خوب میدانست اگر او و بابا طاهر حرفی بزنند من فقط یک چشم گفتـه اجرا میکنم چرا حس می‌کنم مردد است؟ وقتی حتی…

رمان بوی نارنگی پارت ۴

بدون دیدگاه
      صدای مبهوتش بلند شــد – عــــه…!!! نیفتـــین   سر بالا گرفته با دیدن آن صورت آشنا که با وجود گذر زمان و اینکه فقط چند بار قبل…

رمان بوی نارنگی پارت ۳

۱ دیدگاه
      حیدر با لبخند برخواسته بی توجه به “قادری” که گفتم مثلا نگران گفت – اوخ اوخ بابا کجا رفت؟   با طعنه از تنها دختری که حالا…

رمان بوی نارنگی پارت ۲

بدون دیدگاه
      – خوبـه، الانم من حرصی‌ام! میخوام بالا پایین پریدنتو ببینم و یکم استراحت کنم   – بی معرفت تو که خیلی وقته استراحتی منم که دلم برای…

رمان بوی نارنگی پارت ۱

۱ دیدگاه
    (سامان)   با صدای بلند خندیدم خوردن بالشت به صورتم هوشیارم کرد از حس نسیم خنک و لذت بخشی که بویی آشنا داشت با عکس العمل عجیبش به…