رمان بوی نارنگی پارت ۹2 سال پیشبدون دیدگاه – وقتی تا اینجا رسیدم نفهمیدی هر کاری برای خودم میکنم! مطمئناً هیچ کاری بدتر از کاری نیست که میخواستم بکنم! ابرو بالا دادم –…
رمان بوی نارنگی پارت ۸2 سال پیشبدون دیدگاه خواهرم فقط وقتی به قول خودش خسته میشد از قوی بودن و نمیخواست امیررضای همیشه حاضر را با غصه خوردنش آزار دهد یا همسرش او را با وجود…
رمان بوی نارنگی پارت ۷2 سال پیشبدون دیدگاه – جانم؟ چیـــه؟! تو مگه نصیبه جون رو نمی شناسی؟ میخوای بگی چون اون بنده خدا رو میشناسه و رئیسشه طرف اونه و سوتفاهم نیســت؟ – معلومه…
رمان بوی نارنگی پارت ۶2 سال پیشبدون دیدگاه متعجب نگاه بالا کشیدم نصیبه گیج پرسیــد – چــرا پسـرم؟! مرصاد پلک بسته گفت – اگه بفهمه من اینجـام… میــره! – چـــرا خــب؟! دم عمیق و آه…
رمان بوی نارنگی پارت 52 سال پیشبدون دیدگاه گیج نگاهش کردم خودش خوب میدانست اگر او و بابا طاهر حرفی بزنند من فقط یک چشم گفتـه اجرا میکنم چرا حس میکنم مردد است؟ وقتی حتی…
رمان بوی نارنگی پارت ۴2 سال پیشبدون دیدگاه صدای مبهوتش بلند شــد – عــــه…!!! نیفتـــین سر بالا گرفته با دیدن آن صورت آشنا که با وجود گذر زمان و اینکه فقط چند بار قبل…
رمان بوی نارنگی پارت ۳2 سال پیش۱ دیدگاه حیدر با لبخند برخواسته بی توجه به “قادری” که گفتم مثلا نگران گفت – اوخ اوخ بابا کجا رفت؟ با طعنه از تنها دختری که حالا…
رمان بوی نارنگی پارت ۲2 سال پیشبدون دیدگاه – خوبـه، الانم من حرصیام! میخوام بالا پایین پریدنتو ببینم و یکم استراحت کنم – بی معرفت تو که خیلی وقته استراحتی منم که دلم برای…
رمان بوی نارنگی پارت ۱2 سال پیش۱ دیدگاه (سامان) با صدای بلند خندیدم خوردن بالشت به صورتم هوشیارم کرد از حس نسیم خنک و لذت بخشی که بویی آشنا داشت با عکس العمل عجیبش به…