رمان شیطان یاغی پارت 1329 ماه پیش۳ دیدگاه ملیحه لب گزید… -برات نامه گذاشتم اما مثل اینکه اون نامه هیچ وقت به دستت نرسید…!!! اسفندیار نفسش را سخت بیرون داد. روزهای سیاه گذشته قرار نبود هیچ…
رمان شیطان یاغی پارت 1319 ماه پیش۱ دیدگاه هجوم خون را توی صورتم حس کردم. درست بود که دیگر مانند قبل خجالت نمی کشیدم اما اشاره مستقیمش به دیشب باعث شد تیره کمرم به عرق بنشیند و…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۳۰9 ماه پیش۱ دیدگاه از دست عمه ملی دوست داشتم سر به دیوار بکوبم… او هم به جمع دوستان یونیکی پیوسته بود که مدام اذیتم می کردند… توی آینه نگاهی…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۹9 ماه پیش۱ دیدگاه -پاشا… خوا.. هش… می کنم…!!! امان نداد و من را روی پایش گذاشت و لب روی لبم گذاشت… **** نگاه دریده و هیزش روی گونه های…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۸9 ماه پیش۱ دیدگاه -خوردم چی رو…؟! تارا نوچی کرد: من موندم این شوهرش چطور با این سکس کرده که این هنوز هرچی ما بگیم عین علامت سوال میشه…؟! به نظرت با…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۷9 ماه پیش۵ دیدگاه وحشت زده نگاه افسون کرد و دخترک را سمت خود کشید… با دیدن صورت غرق در خونش نفسش رفت… توی گوشش زد و اسمش را چند بار صدا…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۶9 ماه پیش۲ دیدگاه چشمان افسون برق داشتند. این دو روز بهش خوش گذشته بود. چیزی را تجربه کرده بود که برایش بی نهایت خاص و متفاوت بود مخصوصا توجهات پاشا و…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۵9 ماه پیش۲ دیدگاه -معذب میشم…! توی چشم هایم نگاه کرد… -عادت کن بهشون موفرفری… تو زنمی و من دوست دارم چه شوخی چه فانتزی های سکسیم و با تو داشته…
رمان شیطان یاغی پارت۱۲۴9 ماه پیش۱ دیدگاه افسون نمی دانم چه خسی بود اما دیگر بدم نمی آمد تازه یک جورایی دلم تمنای خودش و کارهایش را هم داشت… شاید واقعا مریض شده…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۳10 ماه پیش۳ دیدگاه وارد سیستم شد و چبزی را تایپ کرد… پوشه را باز کرد و وارد شد… اعداد و ارقام زیادی بود که بی شک باید رمز گشایی…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۲10 ماه پیش۱ دیدگاه زبان در دهانش می چرخاند و لبش را به دندان می کشید… ناله های دخترک دست خودش نبود. پاشا بلد بود چگونه دخترک را سر…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۱10 ماه پیش۷ دیدگاه -خوش می گذره که همچین ما رو فراموش کردی…؟! افسون خجالتزده گفت: نه به خدا عمه… فقط خب وقت نشد من بهتون زنگ بزنم…. یعنی پاشا…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۲۰10 ماه پیش۲ دیدگاه افسون ماند… این مرد حیا که هیچ ادب هم نداشت… پاشا با دیدن صورت سرخش خندید و سپس چشمکی زد: عادت می کنی…!!! افسون…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۹10 ماه پیش۲ دیدگاه افسون خنگ آلود نگاهش کرد که پاشا دلش رفت برایش… خم شد و لبش را بوسید که چشمان دخترک بدتر کرد شد… -بیشرف چشمات و…
رمان شیطان یاغی پارت ۱۱۸10 ماه پیش۲ دیدگاه -حق با تو بود پاشا راننده خیانت کرده بود اونم با یه پول درشت…!!! پاشا اخم کرده و بدون هیچ ری اکشتی گفت: کی بهش پول…