رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۷۲

۱ دیدگاه
      گوشه لبش کج شد و نگاهش جور عجیبی بهم خیره بود. -اما اون جوری که تو هر بار با ترس به خونریزی می افتادی، فکر کردم شاید…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۷۰

۱ دیدگاه
      افسون اخم کرد. هیچ از این بوسه تای کوتاهی که دلش را به تب و تب می انداخت را دوست نداشت… -این ازدواج واقعی نیست و رابطه…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۶۹

۱ دیدگاه
        چشمان دخترک درشت شد. این مرد چرا حیا نداشت…؟! گونه هایش از خجالت رنگ گرفت و دل پاشا برایش رفت… چشم پابین انداخت…   -خب… خب……
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۶۸

۱ دیدگاه
        -افسون همینجا میمونه خانوم احتشام نمیتونم اجازه بدم بازم همچین اتفاقی بیفته…!     عمه ملی ناراحت و با دلی خون نفسش را سخت بیرون داد.…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۶۷

۱ دیدگاه
        بابک هراسان وارد شد و با دیدن صحنه مقابلش اخم هایش درهم شد. اما با دیدن چشمان بسته افسون و بی حرکتی و خونی که از…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۶۶

بدون دیدگاه
راوی درد توی سرش پیچید و همزمان جیغش هوا رفت که سعید دست روی دهانش گذاشت… – خفه شو دختره هرزه… خفه شو…! افسون تقلا کرد تا از دست سعید…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۶۵

۱ دیدگاه
        نزدیک شدن سرش را احساس کردم نفس هایی که توی موهایم پیچید و داغی اش گوشم را قلقلک داد…     صدای بم و خشدارش بغل…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۶۴

۱ دیدگاه
      افسون   باورم نمی شد. هرچه بیشتر فکر می کردم بیشتر نمی فهمیدم…! من ازدواج کرده بودم ان هم با مردی که نه می شناختمش نه می…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۶۳

۱ دیدگاه
        دخترک حرفی نزد و فقط سعی کرد حتی جلوی ریزش اشک هایش را بگیرد… دوست نداشت بهانه ای دست مرد بدهد…   لمش انگشتان داغ مرد…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۶۲

۱ دیدگاه
      داشت به زور تحمل میکرد مخصوصا که دخترک هم انگار روزه سکوت گرفته بود و حرفی نمی زد. این عقد هرچند به اجبار بود اما تمام این…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۵۹

۱ دیدگاه
        ابروهای پاشا بالا رفت. او که بد حرف نزده بود…   کنجکاو پرسید: فکر نمی کنم حرف بدی زده باشم…!   افسون با حرص گفت: دیگه…