رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 84

۳ دیدگاه
  مامان هنوز نگران به نظر میرسید،برای خانواده ی ما که ابرو حرف اول و آخر رو میزد این اتفاقات سنگین بود. اگه گیر می‌افتادیم و پامون به کلانتری باز…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 83

۲ دیدگاه
  اشکش رو با گوشه روسریش پاک کرد و سرش رو برگردوند. اونم داشت از بغض خفه میشد اما حاضر نبود کاری کنه. درد برام ذره ای اهمیت نداشت. میتونستم…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 82

۳ دیدگاه
  وارد اتاق شدیم و قلبم تو سینه شروع کرد به لرزیدن. ته دلم خالی شده بود. میترسیدم و انگشتام یخ زده بود. دلم توماج و می‌خواست. کاش باهاش میرفتم،…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 81

۲ دیدگاه
  بدنم مثل بید مجنون میلرزید،دلم برای طفلم میسوخت. شاید همون بهتر که پا به این دنیا نمیذاشت. حداقل نمی‌دید که مادرش اونقدر ضعیف و تنهاست. بچه آدمی مثل من…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 80

۲ دیدگاه
  حاصر بودم خودم بمیرم ولی مامان چیزیش نشه،میدونستم هضم بارداریم براش سخته. دختر بیوه ش حامله بود. هر چقدر صداش میزدم جوابی نمی‌داد و  شبیه گوسفندی که قربونی شده…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 79

۲ دیدگاه
  سفره رو که جمع کردم و وارد آشپزخونه شدم مامان هم پشت سرم اومد. سماور رو روشن  و بساط چایی رو آماده کرد. بابا عادت داشت بلافاصله بعد از…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 78

۴ دیدگاه
  مامان کنارم نشست و کتاب دعاش رو باز کرد. همه زنا هم مثل مامان کتاب به دست دور سفره نشستن و به نوبت شروع کردن به خوندن دعا. خانوم…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 77

۲ دیدگاه
  چند باری پلک زدم. خدا باز هم با خاتون شوخیش گرفته بود،انگار زجر دادنم لذت می‌برد. گاهی حوصله ش سر میرفت و سر منِ بیچاره آواز میشد. تنم منقبض…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 76

۵ دیدگاه
  عق زدم و عق زدم. اون روزا چیز زیادی نمیتونستم بخورم اما همونم بالا میاوردم. دیگه جونی توی تنم نمونده بود. مامان ضربه ای به در زد و گفت:…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت75

۳ دیدگاه
    حرفام قلب خودم رو به درد می‌آورد. من دلم می‌خواست زنش بشم. دلم می‌خواست مثل داریوش با خانواده  بیاد خاستگاری. بیاد پیش بابام و بگه که دخترت و…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 73

۴ دیدگاه
  جدیدا تا ناراحت و عصبی میشدم دستام شروع میکردن به لرزیدن. هنوز توی شوک بودم،هیچ وقت نمیتونستم تو شرایط حساس درست فکر کنم اما توماج حواسش بهم بود. آروم…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 72

۳ دیدگاه
  هیجان و شهوت مثل موریانه هایی که زده بودن به چهل ستون زیر پوستم رژه می‌رفتن. این حس رو فقط با توماج داشتم. فقط وقتی که دستای بزرگ و…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 71

۲ دیدگاه
  از بچگی بابام بهم فهمونده بود که برادرام غیرت دارن و حکم اونا برابر حکم خداست. با همین حرفا بهشون اجازه می‌داد همه چیز من رو کنترل کنن.  …
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 70

۳ دیدگاه
  خودم رو که عقب کشیدم مشت شدن دست های توماج رو دیدم. نفس تند و کشدارش نشون میداد در حال انفجاره. میدونستم اتفاق خوبی در راه نیست اگه زودتر…