رمان قانون عشق پارت ۵۴2 سال پیشبدون دیدگاهبه سمتش رفتم آورکتی که رستا برام گرفته بود رو روی دسته مبل گذاشتم و روبهروی بابا نشستم _جانم بابا؟ بابا_چرا چند روزه پریشونی بابا؟ مگه قرار نبود بعد اون…
رمان قانون عشق پارت ۵۳2 سال پیشبدون دیدگاهبغضم شکست و اشک هام پیرهنش رو خیس کرد دستش دور کمرم محکم تر شد و سرش رو بین گودی گردنم گذاشت از خلوتی VIP استفاده کرد بوسه محکمی به…
رمان قانون عشق پارت ۵۲2 سال پیشبدون دیدگاهنمیدونستم چند دقیقه شده که روی تختم نشستم و زل زدم به روبهرو تیر کشیدن های قلبم باز هم شروع شده بود در اتاق با چند تقه کوتاه باز شد…
رمان قانون عشق پارت ۵۱2 سال پیش۵ دیدگاه✨️با اینکه پیشبینی هاتون رو نگفتین ولی بازم پارت ۵۱ تقدیم به نگاه های قشنگتون✨️ آنقدر خسته بودم که بیخیال تحلیل رفتار البرز شدم سرم رو به پشتی…
رمان قانون عشق پارت ۵۰2 سال پیشبدون دیدگاهکلافه و عصبی گفت بابا_خیلی خب بده من گوشیو کمی مکث کردم و مردد گفتم _بابا…….بهش چیزی نمیگیا………..امشب ما هم اونجاییم گوشیشو میگیرم نمیزارم جوابتو بده ها اخمش غلیظ تر…
رمان قانون عشق پارت ۴۹2 سال پیشبدون دیدگاهقلبم خودش رو محکم به دیواره های سینم میکوبید نمیتونستم هیچ حرکتی بکنم و خشک شده زل زده بودم به دسته گل قشنگی که جلوم گرفته بود پر بود رز…
رمان قانون عشق پارت ۴۸2 سال پیش۷ دیدگاهبا خنده به طرف بابا که اخم غلیظی روی صورتش بود رفتم گونش رو محکم بوسیدم و گفتم _آخ من قربون ابهت بابام برم که تا مرز سکته برد اونو…
رمان قانون عشق پارت ۴۷2 سال پیشبدون دیدگاهلبخندی زد بابا_پس به خوب کسی سپردمشون به پشتی مبل تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدن _تا موقعی که از اون خونه بیایم بیرون همیشه استرس داشتم یه وقت اینا…
رمان قانون عشق پارت ۴۶2 سال پیشبدون دیدگاهرستا نگاهی به ساعت روی دیوار انداختم ساعت ۱ شب بود و من از لحظهای که رسیدم خونه یه نگرانی عجیبی دارم با صدای پیامک گوشیم از روی پاتختی برش…
رمان قانون عشق پارت ۴۵2 سال پیشبدون دیدگاهاول از دیدنم شکه شد سعی میکردم نگاهش نکنم ولی از گوشه چشم حواسم بهش بود تکیه ام رو از کاپوت ماشین گرفتم و به سمت در ماشین رفتم میخواستم…
رمان قانون عشق پارت ۴۴2 سال پیش۲ دیدگاهسامی روی تخت نشسته بودم و زل زده بودم به عکس دونفرهای که روی پاتختی بود با صدای در نگاه از عکس گرفتم و به فرد پشت در اجازه ورود…
رمان قانون عشق پارت ۴۳2 سال پیشبدون دیدگاهچون رستا ماشین برده بود با اسنپ رفتم ماشین که جلوی ورودی پیست نگه داشت هزینه رو آنلاین پرداخت کردم و پیاده شدم نگاهی به پیست انداختم و با دیدن…
رمان قانون عشق پارت ۴۲2 سال پیشبدون دیدگاهآرش_چرا هر موقع میای اینجا اعصاب نداری؟ اصلا حوصله یاوه گویی هاش رو نداشتم از کنارش رد شدم و حین رفتن به سمت پارکینگ گفتم _خیلی حرف میزنی با سرعت…
رمان قانون عشق پارت ۴۱2 سال پیشبدون دیدگاهبا سردرد وحشتناکی آروم چشمام رو باز کردم نور زیادی که به چشمم خورد باعث شد چشم هام رو دوباره ببندم صدا های اطراف رو میشنیدم ولی دلم نمیخواست چشمام…
رمان قانون عشق پارت ۴۰2 سال پیشبدون دیدگاهسامی صدای داد و بیداد های حامی یه لحظه هم قطع نمیشد _بسه دیگه نگاه پر خشمش رو بهم دوخت حامی_بس نیست………ما باید بدونیم چی شده…….رستا جواب هیچ کس رو…