رمان قانون عشق پارت ۳۸

بدون دیدگاه
تعداد تماس هایی که باهاش گرفتم از دستم در رفته بود هنوزم جواب نمیده از صبح که رسیدم شرکت فقط به مهمون های مهمونی جمعه زنگ زدم صبح هم با…

رمان قانون عشق پارت ۳۷

بدون دیدگاه
چند دقیقه ای کنار هم نشستیم بعد از چند دقیقه برای چیدن میز شام از جام بلند شدم سعی کردم خیلی زیبا میز رو بچینم آخرین ظرف رو روی میز…

رمان قانون عشق پارت ۳۶

بدون دیدگاه
بعد از قطع کردن تلفن صدای السا اومد السا_صداش چه خوب بود لبخندی زدم و به بهونه سر زدن به غذا به آشپزخونه رفتم وارد صفحه چتم با سامی شدم…

رمان قانون عشق پارت ۳۵

بدون دیدگاه
کمی عقب رفت و خیلی آروم گونم رو نوازش کرد السا_تو چه‌قدر ناز شدی لبخندی زدم آیسان السا رو عقب کشید و اینبار خودش بغلم کرد یکم تو بغل همدیگه…

رمان قانون عشق پارت ۳۴

بدون دیدگاه
روی تختم نشستم و با ذوق به کادوی قشنگی براش خریدم نگاه میکنم یه آورکت چرم که با بوت و کیف پول و جاسوئیچی و کمربند و دستش های چرمش…

رمان قانون عشق پارت ۳۳

بدون دیدگاه
اون شب با تمام دلخوری هام از متین و البرز گذشت قرار بود فردا با حامی برای خریدن کادو سامی بیرون برم ظهر زودتر از شرکت برگشتم تا یه لباس…

رمان قانون عشق پارت ۳۲

بدون دیدگاه
_چند وقت بعدش یه نامه دیگه رسید که می‌گفت بابامون لندن زندگی میکنه و زندست….ما فقط به هدف این رفتیم که بفهمیم چرا بابا یهویی ولمون کرد ولی موندگار شدیم………بابا…

رمان قانون عشق پارت ۳۱

بدون دیدگاه
ساعت چهار از شرکت بیرون زدم و به سمت خونه حرکت کردم تا لباس عوض کنم و به باشگاه برم روز های زوج چون باشگاه داشتم یک ساعت زود تر…

رمان قانون عشق پارت ۳۰

بدون دیدگاه
_یعنی چی جونم در خطر بود؟ البرز نگاه کلافش رو به چشمام دوخت و بعد از مکثی نسبتا طولانی گفت البرز_ما بابا رو پیدا کردیم نگاه بهت زدم توی صورتش…

رمان قانون عشق پارت ۲۹

بدون دیدگاه
یه پیرهن سرمه‌ای با شلوار مشکی پوشیده بود آستین های پیراهنش رو تا زده بود و دو دکمه اول پیرهنش باز بود به سختی نگاه ازش گرفتم لبخندی زد و…

رمان قانون عشق پارت 28

بدون دیدگاه
تا زمانی که وارد آشپزخونه بشم فکر میکردم از بیرون غذا گرفتن ولی وقتی به آشپزخونه رسیدم و سفره چیده شده رو دیدم چشمام جوری گرد شد که حس میکردم…

رمان قانون عشق پارت ۲۷

بدون دیدگاه
صدای خنده ناگهانیم فضای ماشین رو پر کرد و سامی با لحنی مظلوم تر از قبل گفت سامی_چرا میخندی خب دقدقه شده برام نمیتونستم خندم رو کنترل کنم خیلی جدی…

رمان قانون عشق پارت ۲۶

بدون دیدگاه
ماشین رو جلوی در پارک کرده بود با قدم های آروم به سمتش رفتم در جلو رو باز کردم و روی صندلی جلو نشستم _سلام لبخند مهربونی زد سامی_سلام زندگی،خوبی؟…

رمان قانون عشق پارت ۲۵

بدون دیدگاه
با افتادن نور آفتاب توی چشمم لای پلکام رو باز کردم دلم میخواست بازم بخوابم ولی با دیدن ساعت از روی تخت بلند شدم کش و قوسی به بدنم دادم…