رمان پسرخاله پارت 65

رمان پسرخاله پارت 65

۴۰ دیدگاه
  یه لبخند زد و خیره شد به صورتم و بعداز یه مکث کوتاه گفت: -خب…الان وقتشه برنده هرکاری میخواد بگه و بازنده که تو باشی براش انجام بدی! لحنش…
رمان پسرخاله پارت 64

رمان پسرخاله پارت 64

۱۸ دیدگاه
    لبخندی زد درحالی که نگاهش همچنان رو به گرمای بخاری بود . ودستهاشو به همون سمت گرفا میخواست انگشتاش گرم بشن و جون بگیرن. چنددقیقه ای هیچی نگفت…
رمان خان پارت 109

رمان خان پارت 109

۲۴ دیدگاه
  🌸 من عصبانی بودم اونقدر عصبانی که اگه کارد می‌زدی خونم در نمیومد کلافه بودم اما سعی میکردم به روی خودم نیارم که روش باز نشه اما مجبور بشه…
رمان پسرخاله پارت 63

رمان پسرخاله پارت 63

۴۸ دیدگاه
  موهاش رو تکوندم و تا برف هارو کنار بزنم بعد کلاهمو روی سرش گذاشتم و کشیدمش پایین و گفتم: -خب حالا خوب شد…دیگه سرما نمیخوری… من با لبخند بهش…
رمان نیهان پارت 33

رمان نیهان پارت 33

۲ دیدگاه
  *نیهان دستم رو روی شیشه گذاشتم و اشکام فرو ریخت. یه عالمه لوله و سیم بهش وصل شده بود صورتش رو که زخمی بود نگاه کردم. سوال بود برام……
رمان پسرخاله پارت 62

رمان پسرخاله پارت 62

۲۹ دیدگاه
  برف و باد شدیدتر شده بود و آدم حس بودن تو کوه بهش دست میداد. از تاکسی پیاده شدم و به سمت خونه رفتم. در زدم و بعداز کلی…
رمان پسرخاله پارت 61

رمان پسرخاله پارت 61

۳۳ دیدگاه
    تو بدو ورود به اون کافه عاشقش شدم. عاشق فضاش، عاشق تزئیناتش.عاشق میز و صندلی های رنگاورنگ…گلدونهای خوشگلی که هرکدوم یه رنگ بودن… محو تماشای اطراف بودم که…
رمان پسرخاله پارت 60

رمان پسرخاله پارت 60

۲۹ دیدگاه
  چشمامو به آرومی باز کردم و نگاهی به دور و اطراف انداختم. تا چند لحظه ی اول گیج و منگ بودم و نمیدونستم کجا خوابیدم اما چشمم که به…
رمان خان پارت 108

رمان خان پارت 108

۱ دیدگاه
  🌸گلناز خیلی ناراحت بودم نگاهش کردم و گفتم گلناز: این زنه… همین خانوم دکتر… این… این شوهرش مرده… نازگل: خب خدابیامرزه… چیکار کنیم… من نمی‌فهمم به ما چه تو…
رمان پسرخاله پارت 59

رمان پسرخاله پارت 59

۶۴ دیدگاه
    تا اینو گفتم در کسری از ثانیه پتو کناررفت و با اون صورت برافروخته از خشمش بهم خیره شد. ار قیافه اش کاملا پیدا بود با بد چیزی…
رمان نیهان پارت 32

رمان نیهان پارت 32

۵ دیدگاه
  *نیهان ماسک رو به صورتم زدم و نزدیک درب اتاق شدم. آب دهنم رو قورت دادم و دستگیره رو پایین کشیدم. در باز شد و نگاهم روی جسم خاموش…
رمان پسرخاله پارت 58

رمان پسرخاله پارت 58

۴۸ دیدگاه
    آهسته و زمزمه کنان باخودش لب زد: “مسخره ی پسر ندیده” دوباره سرمو کج کردم و با گرفتن لبه های تخت ازش آویزون شدم و گفتم: -شنیدم چیگفتی…