رمان خان پارت 94

رمان خان پارت 94

۱ دیدگاه
🌸گلناز هی تو خونه راه رفتم و منتظر بودم بالا پایین رفتم و فکرم درگیر بود اما هیچ خبری نشد تا اینکه تقریبا ساعت سه ظهر بود که دیدم در…
رمان پسرخاله پارت 27

رمان پسرخاله پارت 27

۸ دیدگاه
  توی شهر می چرخیدم و از هرچی که به چشمم خوش میومد عکس مینداختم. هر چیزی که بنظرم جالب و خوشگل بود. دو سه باری تلفنم زنگ خورد و…
رمان پسرخاله پارت 26

رمان پسرخاله پارت 26

بدون دیدگاه
  چند دقیقه ای منتظر موندیم تا گارسن سفارشاتمون رو آورد. فنجان چای سبز رو مقابل سوگند گذاشت و لیوان شیشه ای کافه گلاسه رو پیش روی من. وقتی رفت…
رمان پسرخاله پارت 25

رمان پسرخاله پارت 25

بدون دیدگاه
  مامان قبل از اینکه من بخوام کاری کنم یا حرفی بزنم دست خاله رو هم گرفت و همراه خواش برد تا من و یاسین باهم تنها بمونیم.اتفاقی که اصلا…
رمان خان پارت 93

رمان خان پارت 93

بدون دیدگاه
🌸گلناز امیر خواست چیزی بگه ولی من مانعش شدم .. گلناز: تو رو خدا اول گوش کن بعد دعوا کن.. اول بزار حرفم تموم بشه.. امیر به خدا به جون…
رمان پسرخاله پارت 24

رمان پسرخاله پارت 24

بدون دیدگاه
  عصبی وار یکی یکی لباسهامو از تن درآوردم و هرکدوم رو یه طرف و یه گوشه از اتاق انداختم دور. عامل تمام ناخوش احوالی های من یاسین بود. همیشه…
رمان پسرخاله پارت 23

رمان پسرخاله پارت 23

۴ دیدگاه
    یاسین همچنان عصبانی گفت: -آره باخودت بودم سوار ماشینت شو و از اینجا برو یالا….. من خودمم تاحالا یاسین رو اینجوری عصبانی ندیدم.اون معمولا یه شخصیت لش و…
رمان پسرخاله پارت 22

رمان پسرخاله پارت 22

۱ دیدگاه
  پوزخندی زدم و طعنه زنان از کنارش رد شدم. ضرب المثلی وجود داشت که میگفت: “پاتو از گلیمت درازتر نکن ” تقریبا یه چیزی تو همین مایه ها و…
رمان پسرخاله پارت 21

رمان پسرخاله پارت 21

۷ دیدگاه
    کنج تخت نشستم و با اخم زل زدم به رو به رو…یاسین لعنتی.دلم میخواست با دستهام خفه اش بکنم. یاسر برام یه لیوان چایی ریخت و یه نگاه…
رمان پسرخاله پارت 20

رمان پسرخاله پارت 20

۳ دیدگاه
    خواستم پله هارو بالا برم و سرکی بکشم که درست همون موقع یه نفر از پشت بهم چسبید و دستشو روی دهنم گذاشت.دیگه حتی اگه ترسیده بودم یا…
رمان پسرخاله پارت 19

رمان پسرخاله پارت 19

بدون دیدگاه
  هرچه زمان جدا شدن فرا رسید حال منم گرفته میشد.همچین وقتهایی آدم دلش نمیخواست از طرف مقابلش جدا بشه درست عین منی که حتی دلم نمیومد انگشتاش رو رها…
رمان پسرخاله پارت 18

رمان پسرخاله پارت 18

بدون دیدگاه
  دستش رو پشت سرم گذاشت و دوباره چشمهاش رو بست و این یعنی میخواد منو ببوسه…. چقدر این لحظه ی قشنگ رو تو ذهنم باخودم مرور کردم .چه کیفی…
رمان خان پارت 92

رمان خان پارت 92

۲ دیدگاه
🌸گلناز خودمو رسوندم بیمارستان میدونستم امیر و گندم ممکنه هر لحظه برگردن خونه و امیر اگه ببینه من نیستم دوباره طوفان به پا میشه اما مهم نبود دل و زده…
رمان پسرخاله پارت 17

رمان پسرخاله پارت 17

۳ دیدگاه
    بعضی قسمتهای حیاط عمارت اونقدر خوشگل بودن آدم از دیدنشون لذت میبرد. مثل من که گرچه آماده ی رفتن به بیرون بودم اما مجذوب طبیعت پشتی عمارت و…