رمان خان پارت 944 سال پیش۱ دیدگاه🌸گلناز هی تو خونه راه رفتم و منتظر بودم بالا پایین رفتم و فکرم درگیر بود اما هیچ خبری نشد تا اینکه تقریبا ساعت سه ظهر بود که دیدم در…
رمان پسرخاله پارت 274 سال پیش۸ دیدگاه توی شهر می چرخیدم و از هرچی که به چشمم خوش میومد عکس مینداختم. هر چیزی که بنظرم جالب و خوشگل بود. دو سه باری تلفنم زنگ خورد و…
رمان پسرخاله پارت 264 سال پیشبدون دیدگاه چند دقیقه ای منتظر موندیم تا گارسن سفارشاتمون رو آورد. فنجان چای سبز رو مقابل سوگند گذاشت و لیوان شیشه ای کافه گلاسه رو پیش روی من. وقتی رفت…
رمان پسرخاله پارت 254 سال پیشبدون دیدگاه مامان قبل از اینکه من بخوام کاری کنم یا حرفی بزنم دست خاله رو هم گرفت و همراه خواش برد تا من و یاسین باهم تنها بمونیم.اتفاقی که اصلا…
رمان خان پارت 934 سال پیشبدون دیدگاه🌸گلناز امیر خواست چیزی بگه ولی من مانعش شدم .. گلناز: تو رو خدا اول گوش کن بعد دعوا کن.. اول بزار حرفم تموم بشه.. امیر به خدا به جون…
رمان پسرخاله پارت 244 سال پیشبدون دیدگاه عصبی وار یکی یکی لباسهامو از تن درآوردم و هرکدوم رو یه طرف و یه گوشه از اتاق انداختم دور. عامل تمام ناخوش احوالی های من یاسین بود. همیشه…
رمان پسرخاله پارت 234 سال پیش۴ دیدگاه یاسین همچنان عصبانی گفت: -آره باخودت بودم سوار ماشینت شو و از اینجا برو یالا….. من خودمم تاحالا یاسین رو اینجوری عصبانی ندیدم.اون معمولا یه شخصیت لش و…
رمان پسرخاله پارت 224 سال پیش۱ دیدگاه پوزخندی زدم و طعنه زنان از کنارش رد شدم. ضرب المثلی وجود داشت که میگفت: “پاتو از گلیمت درازتر نکن ” تقریبا یه چیزی تو همین مایه ها و…
رمان پسرخاله پارت 214 سال پیش۷ دیدگاه کنج تخت نشستم و با اخم زل زدم به رو به رو…یاسین لعنتی.دلم میخواست با دستهام خفه اش بکنم. یاسر برام یه لیوان چایی ریخت و یه نگاه…
رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 564 سال پیش۱ دیدگاه تا آخر کلاس به زور ساکت نشستم و سعی کردم کاری نکنم . آریا بعد از من از چند نفر دیگه هم پرسید. از قصد هم اون درسخونا…
رمان پسرخاله پارت 204 سال پیش۳ دیدگاه خواستم پله هارو بالا برم و سرکی بکشم که درست همون موقع یه نفر از پشت بهم چسبید و دستشو روی دهنم گذاشت.دیگه حتی اگه ترسیده بودم یا…
رمان پسرخاله پارت 194 سال پیشبدون دیدگاه هرچه زمان جدا شدن فرا رسید حال منم گرفته میشد.همچین وقتهایی آدم دلش نمیخواست از طرف مقابلش جدا بشه درست عین منی که حتی دلم نمیومد انگشتاش رو رها…
رمان پسرخاله پارت 184 سال پیشبدون دیدگاه دستش رو پشت سرم گذاشت و دوباره چشمهاش رو بست و این یعنی میخواد منو ببوسه…. چقدر این لحظه ی قشنگ رو تو ذهنم باخودم مرور کردم .چه کیفی…
رمان خان پارت 924 سال پیش۲ دیدگاه🌸گلناز خودمو رسوندم بیمارستان میدونستم امیر و گندم ممکنه هر لحظه برگردن خونه و امیر اگه ببینه من نیستم دوباره طوفان به پا میشه اما مهم نبود دل و زده…
رمان پسرخاله پارت 174 سال پیش۳ دیدگاه بعضی قسمتهای حیاط عمارت اونقدر خوشگل بودن آدم از دیدنشون لذت میبرد. مثل من که گرچه آماده ی رفتن به بیرون بودم اما مجذوب طبیعت پشتی عمارت و…