🌸گلناز وقتی حرفم تموم شد اشک رو صورتش جاری بود با تردید پرسید 🌸شبنم: مطمئنید که خود سردار…? خودش بود? گلناز: معلومه که خودش بود.. فائزه کامل صورتشو دیده..الانم…
🌸گلناز امیر عصبانی اومد تو و لباس پوشید گلناز: امیر کجا میری.. با این حالت نمیزارم بری بیرونا.. کجا میخوای بری? 🌸امیر: دارم میرم دنبالشون گلناز.. ولم کن.. حتما…