رمان وارث دل پارت ۷۹

بدون دیدگاه
      کاش همه ی خانواده ام کنارم بودن کاش مردم کنارم بود کاش این همه بی معرفت نبود چرا این همه بی معرفت شده بود چرا!؟ دلیلش چی…

رمان لیلیان پارت ۵۷

بدون دیدگاه
      میشوم یا نه، خودش پایین میرود و کمی بعد، عصبیتر برمیگردد و سوار ماشین میشود. آرام و طوری که انگار با خودش حرف میزند میگوید: – همین…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۷۱

۳ دیدگاه
* میلاد امید و میذارم رو مبل و خودم سمت آشپزخونه میرم…. دل تنگی های چند روزه م با بغل کردنش و رابطه باهاش کمتر میشه… میبینمش که از اتاق…

رمان رخنه پارت ۱۲۰

بدون دیدگاه
  میزنم یا چی!؟- یه بار دیگه تکرار کن ببینم! گردنم رو کج کردم تا هم سوی صورتش باشم. من شک و تردیدی نسبت به حرفم نداشتم. – صد بار…

رمان مادمازل پارت ۶۶

۱ دیدگاه
        با بغض لب زدم:   -من چیمیشم این وسط!؟     لبهاشو که یه فُرم گوشتی هم داشتن رو روی هم فشرد.من این لبهارو قبلا مزه…

رمان وارث دل پارت ۷۸

۵ دیدگاه
      بابا بود که جلوم رو برای دو روز گرفت اونم چون حالش بد بود صبر کردم وگرنه نمی موندم بعد دو روز بابا قشنگ تونست سراپا شه…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۷۰

۱ دیدگاه
  دستشو میندازه و سمت اتاق میره…. انگار که این همه زر زدنم بی فایده بود… _ میشه تمومش کنی میلاد، من اعصاب و کشش شرطاتو دیگه ندارم…. بی توجه…

رمان لیلیان پارت ۵۶

۱ دیدگاه
    نتوانم راضیی اش کنم که بار دیگر دستم را بگیرد، بیش از این میشکند و از بین میرود. حالا دیگر فقط دلواپس این نیستم که اگر برود پس…

رمان رخنه پارت ۱۱۹

۲ دیدگاه
      اب از بدنش میچکید بال سرم ایستاد و کمکم کرد از آب بیرون بیام. – حوله دورت کن، من بچه رو میارم. سری تکون دادم که آوا…

رمان مادمازل پارت ۶۵

۱ دیدگاه
      چه دردهایی عمیقی…چه حرفهای کشنده ای…. مطمئن بودم در بدترین حالت ممکن امکان نداشت کابوسی به این ترسناکی ببینم. رویاهام…آرزوهام…تصورم از آینده همه و همه ویران شد!…

رمان وارث دل پارت ۷۷

بدون دیدگاه
        بیدار که شدم دیدم یکی داره سینه ام رو مک می زنه ترسیدم دیدم یکی از بچه ها بغل دستم خوابیده نگاه گنگم رو بالا اوردم…

پارت 51 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  عفریته اورا برزمین کوبید ملمداس با سرعت هر چه تمام تر از ان خانه گریخت تیرداد که از شوک و ترس در سکوت به سر میبرد سریع چشمان خود…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۶۹

۱ دیدگاه
  * _ نری دوباره یکی تو بگی یکی اون بگه، باز دعوا بگیرین…. همزمان که پیاده میشم میگم: الان نگران منی یا برادرت؟… _ معلومه….شونه هاشو بالا میندازه و…