رمان سرمست پارت ۹۴

بدون دیدگاه
    به پدرام دوبار زنگ زدم اما جواب نداد. نمیدونم چرا ولی به مامان هم زنگ زدم و وقتی اونم جواب نداد، نگرانیم بیشتر شد.   این بار شماره‌ی…

رمان لیلیان پارت ۵۵

بدون دیدگاه
      بیاورم و نگاهش کنم. به آرامی لب میزند: – چی کار کردی با خودت؟! بی ربط به سوالش میگویم: – میتونم ازت یه خواهش بکنم؟   نگاهم…

رمان رخنه پارت ۱۱۸

بدون دیدگاه
    شایسته بهم توصیه کرده تا یک ماه حدالمکان از نزدیکی دوری کنم و فقط می خواستم این هفته آخر رو دووم بیارم چون جسم خودم مهم تر از…

رمان مادمازل پارت ۶۴

۱ دیدگاه
        از کافه رفتن خسته بودم برای همین به اصرار خودم رفتیم جایی که بشه قدم زد. یه جای ساکت و آروم که زمینش پر بود از…

پارت 50 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  عفریته بی خبر از هوشیاری دخترک اورا فرا میخواند او بی خبر بود از حال جسمی دختر بار ها اورا صدا زده بود اما فارغ از تکانی تصمیم خود…

رمان وارث دل پارت ۷۶

۱ دیدگاه
    اسلان حاج قمبر برام گفته بود که چه بلایی سر دخترش اورده اما اوم چکارش به روستای من با حالت سوالی گفتم : اون چکارش به روستای من…

پارت 49 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    تیرداد: خوب بقیه دلیل هات چیه ملمداس: دومین دلیلم اینه که اگه خودم به کنار هرمس حاضر بشم ممکنه لشکریان علی متوجه ی حضورم بشن و برام بد…

پارت 48 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  ملمداس: خوب تیرداد: خوب من هیچی نفهمیدم یعنی چی ملمداس: خوبم فهمیدی چی میگم در حال حاضر تنها جنی که میتونه کمکمون کنه هرمسه تیرداد: من باید چکار کنم…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۶۸

۱ دیدگاه
  فرنوش:مامان، میلاد رفت؟… بدون نگاه کردن بهم سمت آشپزخونه میره و میگه : آره…خدا بخیر کنه… با این اعصابی که داشت من میمیرم تا برسه خونش… بق کرده بیشتر…

رمان لیلیان پارت ۵۴

بدون دیدگاه
      فکر میکنم شاید دلدرد دارد، از میان داروهایش، آن یکی که برای نفخ است را برمیدارم و علیرغم مخالفت و لجاجتش با قطره چکان در دهانش میریزم.…

رمان رخنه پارت ۱۱۷

بدون دیدگاه
    ضربه ای به پیشونیم زدم. – پس دو شب دیگه باید تحمل کنی! نا امید به سقف خیره شد. – این همه تحمل کنم اینم روش …ببینم باز…

رمان مادمازل پارت ۶۳

۱ دیدگاه
    * رستا*     به شکم دراز کشیده بودم رو تخت درحالی که حلقه ها پیش روم بودن و هرازگاهی اونا به من چشمک میزدن و من به…

رمان وارث دل پارت ۷۵

۲ دیدگاه
      هلنا سکندری خورد و به جلو پرت شد.. سرم محکم به زمین خورد حس کرد داره خون از پیشونیش می یاد‌ دستی روی سر گذاشت و فشار…