رمان اردیبهشت پارت ۱۴۱
بدون دیدگاه
شده بود . در رو پشت سرش بست … و بعد گوشی رو دوباره کنار گوشش گذاشت ! – سلام ! چند ثانیه ای سکوت … و…
پاییزه خزون پارت 82
پاییزه خزون یاده آخرین باری که اومدم لب دریا افتادم ، پاهام تو گچ بود ، حال روحیم افتضاح بود ، چقدر خورد شدن غرورم دردناک بود ،حتی دردناک تر…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۶۵
بق کرده بهش نگاه میکنم…باور اینکه بخواد اینجوری باهام حرف بزنه سخته برام… ما خیلی وقت بود که دیگه با هم خوب بودیم….فکر نمیکردم بخواد اینجوری رفتار کنه…. نگاه…
رمان لیلیان پارت ۵۱
برایم سخت است اما به نظر خودم بهترین کار را کردهام! مجبور میشود برگردد. مادر هم انگار متوجه چیزهایی شده که خصمانه نگاهم میکند و میپرسد: –…
رمان رخنه پارت ۱۱۴
– نمی دونی چقدر خوشحالم کردی؛ دلم روشن بود بالخره حافظ خان به مراد دلش می رسه …فقط مرسده چی؟ دم درب جای حرف زدن نبود و…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم پارت ۸۸
هرچه بیشتر فکر میکرد، بیشتر به در اتاق ماندن تمایل پیدا میکرد. . چند دقیقه ی دیگر نیز همانجا ماند که با صدای مادرش، استرس به جانش نشست.…
رمان اردیبهشت پارت ۱۴۰
آرام رو لمس می کرد … توی خلسه ی عجیبی بود ! حریص و وحشیانه عطرِ پرتقالِ لبهای آرام رو نفس کشید . –…
رمان مادمازل پارت۶۰
شماره اش رو گرفتم و همزمان درحالی که سیگار میکشیدم و جلوی خونه قدم رو میرفتم منتظر موندم جواب بده. چقدر بیزار بودم از اینکه…
پارت 47رمان نیستی 1
༺یک ماه گذشت ༻ از روزی که تهمینه مرخص شد خونمون متروکه شده مامانم مثل پیرزن های هفتاد سال شکسته شده بابام کمرش خم شده، چیزی نمیگه ولی…
رمان وارث دل پارت ۷۲
قلبم تیری کشید دیگه تحمل یه داغ دیگه رو نداشتم -دخترم چی شده!؟ بگو ببینم چی شده حرف بزن -مامان اقا جون تیر خورده گوش هام…
رمان اردیبهشت پارت ۱۳۹
آرام مکثی کرد و بعد از میون انبوه مژه های ریمل خورده اش نگاهی به فراز انداخت … بعد لبخند زد . بازی با کلمات ……
رمان ورطه دل پارت آخر
**** من به دلِ دیوونم یاد دادم، نترسه از تنهایی ●♪♫ من سی سال تنها بودم… منو نترسون، از تنهایی! تو منو دوسم نداشتی؛ آخر یه شب منو تنهام گذاشتی……
رمان دیوونه های با نمک پارت ۱۳
بسم الله الرحمن الرحیم نویسنده : سیده ستاره قاسمی رمان دیوونه های با نمک پارت۱۳ عه این همون دختره است که آرتین گیره سرشو بهش داد البته با اکیپشون اومده…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۶۴
نفسم تو سینه حبس میشه و فرو ریختن چیزی تو قلبم رو حس میکنم…. با مکث میچرخم سمتش…هیچوقت شانس باهام یار نبوده…. از رو مبل بلند میشه و سمتم…
رمان لیلیان پارت ۵۰
بعدم، از قدیم میگفتن اونی که گوشو بخواد باید گوشوارهام بخواد. اما تو برعکسی؟! گوشواره رو میخوای و خو د گوشو نه؟! بچهاشو میخوای و خودشو نمیخوای؟…