رمان اردیبهشت پارت 1132 سال پیش۱ دیدگاه فک کردن به تمام پیام های صوتی که مجید براش فرستاده بود … می دونم گفتنش درست نیست ، ولی تا ابد دوستت خواهم داشت ! حس عجیبی…
رمان وارث دل پارت ۵۸2 سال پیشبدون دیدگاه مامان گل بانو اومد کنارمون با خنده نگاهی بهمون کرد و لب زد : چی شده که جمعتون جمعه خانما… چی دارین می گید!؟ نگاه زاری…
رمان اردیبهشت پارت 1122 سال پیش۶ دیدگاه فراز خیره بهش یک احظه اخم کرد… بعد ناگهان خیز برداشت به طرف آرام و دو طرف کمرش رو گرفت و اونو محکم کشید توی بغلش … بعد…
رمان تورا دربازوان خویش خواهم دید پارت ۷۳2 سال پیش۲ دیدگاه “نوردخت به سمتش چرخید. _ چی شده که این سوالو میپرسی؟” “_ کنجکاوم …راستش هیچکس هم که جواب درستی بهم نمیده. _ صدای من و…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۵۰2 سال پیش۱ دیدگاه_ قراره تا چند روز بمونه….. _ اینجور که میدونم تا سه روز…حالا شاید بیشتر شه شایدم کمتر…… چشماشو ریز میکنه و میگه: دختره تو این مدت نمیخواد بره جایی؟…خونه…
رمان لیلیان پارت ۳۶2 سال پیشبدون دیدگاه تکانی به خودم میدهم، حق با سیدعلیرضاست، نمیتوانم بنشینم تا او هر زمان هر چه که دلش خواست را نثارم کند. آبی به دست و صورتم…
رمان رخنه پارت ۹۹2 سال پیشبدون دیدگاه تا مامان از خواب بیدار شد، حافظ اون رو هم وادار کرد که با ما بیاد و حواسش به من باشه تا به خودم با این وضعیت…
رمان سرمست پارت ۸۹2 سال پیشبدون دیدگاه جلو اومد و خواست شکمم رو لمس کنه که فوری عقب کشیدم و با چشمهای برزخی نگاهش کردم. اول با تعجب و بعد بی تفاوت شونهای بالا…
رمان اردیبهشت پارت 1112 سال پیش۳ دیدگاه نه ولی گرفتار محبتش شدی اونطوری که همسرت بی مهابا بهت عشق میده … تو رو مدهوش کرده ! آرام در سکوت فقط نگاهش کرد … به چیزهایی…
رمان وارث دل پارت ۵۷2 سال پیش۱ دیدگاه اسیه درکی نداشت دستی روی شکمش قرار داد.. با خنده گفت : چقدر چاق شدم.. باید رژیم بگیرم.. مامانم میگه ارباب زاده از زن چاق خودش نمی…
رمان اردیبهشت پارت 1102 سال پیش۳ دیدگاه – با این حال … من نمی خوام اصرار کنم . اگه واقعاً حس می کنی هنوز نمی خوای حرفی بزنی … – یک بار باهاتون حرف زدم…
رمان در مسیر سرنوشت پارت ۴۹2 سال پیشبدون دیدگاه_ چطوره همه تو بارداری چاق میشن،.اونوقت تو جز شکمت همه جات لاغر شده که؟… راست میگه، اصلا بدجور لاغر شدم به خصوص از صورت…. از آینه دل میکنم و…
رمان لیلیان پارت ۳۵2 سال پیشبدون دیدگاه پسرم از صدای دادش میترسد. نفسم را سخت بیرون میدهم. چارهای ندارم، به خاطر مهدی مجبورم بروم ساکش را آماده کنم. و در لحظهی آخر میبینم که با…
رمان ورطه دل پارت ۴۷2 سال پیش۲ دیدگاه*ایران،تهران-شب عقد* آتنا بین دوصندلی ایستاده وباذوق برای من وکیارش حرف می زند کیارش از صبح خانه نبود این باعث شده بود که نگار به علت زرد شدن رنگم و…
رمان رخنه پارت 982 سال پیشبدون دیدگاه باز که اخم هات رفت تو ی هم ! بیا بکش اصن بابا مال خودت . سرش رو خم کرد که بی تفاوت نگاهش کردم . د…