با هر بار اوق زدن انگار جونمه که داره از گلوم در میاد…تمایل زیادی به خوابیدن دارم… سرم گیج میره و کنار جدول دراز میکشم… تصویر رقت انگیزی دارم….دختری با…
شبیه به یک خانوادهی سه نفرهی خوشبخت در ماشین نشستهایم و سمت فرودگاه حرکت میکنیم اما فقط خودمان میدانیم که پایههای زندگیمان محکم نیست و لق میخورد.…
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ✨﷽✨ 💗رمان او_را …💗 #قسمت_هفتاد لب هام رو به هم فشار دادم و قطرات اشک،دونه دونه از چشمام سرازیر شدن. با دل شکسته،رفتن مرجان رو نگاه میکردم. بهترین دوست…
به طرف کتابخانه وگاوصندوق می روم ناامید می شوم روی میز وسط داخل شکلات خوری نقره ای شکلات های پشمکی مراازخودبی خودمی کند روی مبل های راحتی چرم می نشینم…
با باز شدن در حموم گوشی رو پرت میکنم رو تخت… با حوله میاد بیرون و مشکوک نگام میکنه…. _مثل اینکه اشتباه کردم برات خریدم…آره.. با ناراحتی نگاش میکنم: چیکار…
پاییزه خزون _میدونی دغدغه منی که تا پارسال یواشکی عروسک بازی میکردم چیه؟؟؟؟ یه قطره اشک روصورتم ریخت پر بغض گفتم _دغدغدم شده دلتنگی ، دلتنگی عزیزام که سره سفره…