بدون توجه به نگاه های بقیه بخصوص هدا و مادرش…از هر چیزی که خودش میخوره برا منم میذاره… آروم میگم: نمیتونم دیگه میلاد..دارم میترکم… میخواد حرفی بزنه که صدای دایی…
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ✨﷽✨ #رمان_او_را …💗 #قسمت_شصت_نهم صبح با کلی انرژی از خواب بلند شدم. دلم میخواست به همه مهربونی کنم،با همه خوبی کنم. صبحونه رو خوردم و از خونه…