رمان اردیبهشت پارت ۱۰۲

۴ دیدگاه
    برقی هشدار دهنده توی چشم های خاکستری فراز روشن شد … ولی آرام عقب نشینی نکرد . نه که قصد داشته باشه از کامران دفاع کنه یا فراز…

پارت 38رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  ….. با ورودت به این روستا مخصوصا این خونه شرایط به کل عوض شد من اجازه ی ورود به خونه پدر بزرگت و نداشتم و نمیتونستم ازت مراقبت کنم…

رمان مادمازل پارت ۵۲

۱ دیدگاه
      دستهامو از دو طرف دوباره قاب صورتش کردم و اون بوسه رو شدیدترش کردم. همراهی نمیکرد و فقط یکجا بی حرکت ایستاده بود. حسش برام ملموس بود.…

رمان وارث دل پارت ۵۰

۲ دیدگاه
      مامان نگاه غمگینی بهم کرد و بعد وارد اتاق شد نیشخندی زدم پس بخاطر من بود که نمی رفت… وقتی گفتم برو اصلا صبر نکرد و رفت…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۴۲

بدون دیدگاه
بدون توجه به نگاه های بقیه بخصوص هدا و مادرش…از هر چیزی که خودش میخوره برا منم میذاره… آروم میگم: نمیتونم دیگه میلاد..دارم میترکم… میخواد حرفی بزنه که صدای دایی…

رمان او_را پارت ۶۹🌸

بدون دیدگاه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸   ✨﷽✨ #رمان_او_را …💗 #قسمت_شصت_نهم   صبح با کلی انرژی از خواب بلند شدم. دلم میخواست به همه مهربونی کنم،با همه خوبی کنم. صبحونه رو خوردم و از خونه…

پارت 37رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  …..که صدای محمد کل فضا رو پر کرد محمد : تیرداد از اون موجود فاصله بگیر اما تیرداد انگار جادو شده بود زمان به سرعت میگذشت محمد سریع خودش…

رمان لیلیان پارت ۳۱

بدون دیدگاه
    ” لیلیان ”     نگاهی به سویشرت و شلوار مخمل زردی که به تن دارم می‌اندازم. رقصیدن با این لباس ها واقعاً مضحک و خنده‌دار است. با…

پاییزه خزون پارت 77

بدون دیدگاه
  دوستان شرمنده یه مدت نبودم انشاالله از این به بعد پارت ها مثل دفعه قبل شارژ میشن دوستون دارم خیلی زیاد👈🏼🧡👉🏼   پاییزه خزون   به خاطره همینم متعجب…

رمان اردیبهشت پارت ۱۰۱

۷ دیدگاه
    آرام تمام عمرش خجالتی بود و از حضور در جمع های بیگانه می ترسید … ولی دیگه بعد از اینهمه سال یاد گرفته بود خجالتی بودنش رو چطور…

رمان وارث دل پارت ۴۹

۱ دیدگاه
      -…اینطوری بهتره پسر پدر توام همیشه دنبال صلح بود ‌.. جنگ برای ارباب های کینه ایه.. نه تو که زیر دست پدر به اون باایمان و مؤمنی…

رمان وارث دل پارت ۴۸

بدون دیدگاه
        درد توی کل بدنم پیچید.. نفس هام تند شده بود حس می کردم که روی زمین نباشم.. درد تا این حد داشت دیوونه ام میکردم..  …

پارت36 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    به خاطر عجز و ناتوانی جسمی و فشار روحی که روم بود توان بلندشدن نداشتم روی زمین افتاده بودم و زار میزدم تمام بدم گِلی شده بودو به…