رمان همسر دوم پارت 26 سال پیشبدون دیدگاه ازش میترسم …انگشتای لرزونمو زیر چادر قایم میکنم و من من کنان میگم -خب…خب من فکر میکنم که…مامان میخواست تا ابد… یاد خواهرمو زنده نگه داره این واقعا…
رمان همسر دوم پارت 16 سال پیشبدون دیدگاه تو را دیدم… امروز هم. خواب بودی …نگاهت کردم. باور که نمیکنی! اما درست با همان شور و اشتیاق روزهای اول این رابطه چند ماه و چند روز…