رمان همسر دوم پارت 2

بدون دیدگاه
    ازش میترسم …انگشتای لرزونمو زیر چادر قایم میکنم و من من کنان میگم -خب…خب من فکر میکنم که…مامان میخواست تا ابد… یاد خواهرمو زنده نگه داره این واقعا…
رمان همسر دوم

رمان همسر دوم پارت 1

بدون دیدگاه
    تو را دیدم… امروز هم. خواب بودی …نگاهت کردم. باور که نمیکنی! اما درست با همان شور و اشتیاق روزهای اول این رابطه چند ماه و چند روز…