الاغ لند(رویای آرام)پارت ۴

4.8
(5)

سر جام خشکم زد اون چطور تونست به من توهین کنه اون پسره ی روانی چطور تونست از خشم نفسم کند میزد
برگشتم سمتش و با چشمای به خون نشسته نگاهش می کردم

دهن باز کردم تا چنتا فش آبدار بارش کنم که یه لبخند ملیحی زد و دور شد
هه ترسید فرار کرد اگه میموند اگه میموند نشونش میدادم با کی طرفه من بر عکس اسمم دقیقا یه دختره شیطونم که هیچکس حریفش نیست
با حرص به سمت سالن رستوران رفتم ماری و لیلی رو دیدم که روی یه میز چهار نفره نشسته بودن و به سمتشون رفتم خیلی عصبانی بودم اینگار دلم میخواست حرصمو سره اون دوتا در بیارم

لیلا_اهههههه چته توووو کجا بودی اون موقع تالا؟چرا اینقد عصبی؟

مشتمو روی میز کوبیدم و با حرص به یه گوشه نگاه میکردم
پسره……پسره ی……اه لعنت بر شیطون

ماری_عع آروم چته تو چرا اینجوری میکنی؟لباسات چرا خیسه؟ افتادی توی آب؟

بلخره لب باز کردم و همه چیز و گفتم
بعد از سفارش و خوردن نهار به سمت ماشین رفتیم ولی چون من خسته بودم ماریا پشت فرمون نشست و تا خوده رشت رانندگی کرد

_______

هوف نفس عمیقی کشیدم و به خیابونای بزرگ با دقت بیشتری نگاه کردم

ماری_خاک تو سره نفهمت کنم تو نمیدونی ویلای پدریتون کجاس بنجل؟

لیلا_راس میگه دیگه مگه میشه کسی آدرس خونش و بلد نباشه

من_اووو یه دقه خفه خون بگیرین بزارید فک کنم مگ تقصیر منه بعد از کنکور دیگه حتی پامم اینجا نزاشتم

لیلا_خنگی دیگ زنگ بزن به یکی آدرس بگیر

گوشیمو برداشتم و زنگ زدم به ماکان
_سلام خانوم خرگوشه
من_آقا کروکدیله این ویلای ما کجا بود:)
ماکان_نمیدونی کجاست؟
من_ن میدونم اونوقت زنگ زدم ب ت ک بری دنبال نخودسیاه
ماکان_برات لوکیشن میفرستم
من_اوکی.

لیلا_اهه خسته شدممم
چیزی نگفتم ..
چمد دقیقه بعد با لوکیشن رسیدیم ..
ماری_ هوف بلخره این ویلای شما پیدا شد
لیلا_واقعا!هوا هم تاریک شده فقط بریم بکپیم
من_بعله بعله
…………….
جلوی در ویلا نگه داشتم و همه پیاده شدیم
ویلای پدریم خیلی بزرگ بود و دوتا خونه کنار هم توی یه باغ بزرگ بود

پارکینگ و با ریموت باز کردم و ماشین و پارک کردم
و با بچه ها رفتیم سمت ویلا

لیلا_هیسسسس بچه ها یه صدایی میشنوین؟

سر جامون خشکمون زد راس میگف اینگار صدای خندیدن بود

لیلا_ آرام چیکار کنیم به نظرم بریم هتلی جایی اینجا نمونیم

من_ زر نزن ویلا به این خوبی الانم که چیزی نشده حتما کسی کلید از بابا گرفته اومده اینجا الحمدالله که مکان عمومی شده

یه لحظه رفتم توی فکر کلید اصلی ویلا که نبود و مامان کلید زاپاس و بهم داد
هووووف حتمن کسی اومده

ماریا_میگی الان باید چیکار کنیم؟

من_ هیچی دیگه میریم ویلای پشتی

ماری _ویلای پشتی کجاست؟

من_پشت همین ویلای اصلی یه ویلای جدای دیگه هست مث این به قشنگی این نیست ولی بزرگ و خوبه فقط بی سر و صدا بریم کسی نفهمه بریم
بین این ویلا تا اون ویلا باغ پر از درخت بود باید از وسط باغ رد بشیم تا بریم اون یکی خونه

به راه افتادیم و از وسط انبوهی از درختان به سمت خونه پشتی رفتیم
اروم قدم بر میداشتیم اینگار داشتیم میرفتیم دزدی
همینجوری که داشتیم میرفتیم یه لحظه صدای پارس کردن یه سگ از پشت سرمون اومد که باعث شد جیغ بزنیم و بپریم بغل هم
صدای یه نفر از پشت سر اومد

_وایسید ببینم شما اینجا چیکار میکنید؟

برگشتم و با دیدن پسر جوونی که تقریبا میخورد بیست و هشت یا نه سالش باشه دهنم باز موند
هووووف باز ماکان رفیقاش آورده اینجا
خودم و به اون راه زدم و گفتم

من_اینو من باید از شما بپرسم شما تو ویلای ما چیکار میکنید

_نه مث اینکه یه چیزی هم طلبکار شدیم.دزدکی میاید تو بعد به من میگید چرا اینجایی؟

من_اهههه نمیخواد شلوغش کنی چه منم منم میکنه!! ببخشید هواسم نبود واسه اینکه باید بیام توی ویلای خودمون باید از شما اجازه بگیرم

حرفم تموم نشده بود که اون سگی که همراهش بود دوباره افتاد به پارس کردن و منم با تموم وجود جیغ کشیدم و دویدم بغل ماری

ماری_هوووی چته توهم دم به دقیقه به من آویزونی بیا بیرون خفم کردی
با صدای ترس آلود گفتم

من_یادت رفته من فوبیا دارم میخوای همینجا سکته کنم دور از جونم

پسره که تا این لحظه داشت با خنده به ما دوتا نگاه میکرد گفت

_آخیییییی، کوچولو،ترسیدی عمو؟

لیلا و ماری از لحنش پق خنده ای زدن که چشم غره ای بهشون رفتم
آخه شعورش و از کجا آورده این

من_نخیر اتفاقن این سگ کوچیکه خیلی نازه ولی اینی که روبه روم ایستاده رو شک دارم

اشاره ای به خودش کردم که از خشم خون تو چشماش جمع شده بود که با صدای نازک ادامه دادم

من_ آخی ناراحت شدی عموو؟؟؟؟؟

نفسشو فوت کرد و با خونسردی گفت

_نه عمو جون با دوتا بچه ی خُل دروفتادن که ناراحتی نداره به هرحال ما میخوایم چن روزی تو این خونه استراحت کنیم ماکان در جریانه خوش ندارم دوتا بچه ی خُل مزاحمت برامون ایجاد کنه

لیلا که تا اون لحظه ساکت بود گفت

لیلا_ولی بهتره شما هواستون به خودتون باشه چون اونموقع بد میبینید آقای…؟؟؟

همون پسره جواب داد

_سپهر هستم

لیلا_واسم مهم نیست کی هستی فقط گفتم که هواست باشه

من_راستی اون سگتونم با خودتون ببرید یکیش اینجا هست کافیه تحمل این یکی دیگه رو ندارم

پوزخندی زد و همون پسره که حالا فهمیدم اسمش سپهره گفت

سپهر_هه اتفاقن میخوام امشب بزارمش نگهبان شما باشه یه وقت گرگی حیوونی چیزی بهتون حمله نکنه شماهم که فوبیا دارین میترسم غش کنین از دست برین

من_آره فکر خوبیه اینجا گرگ زیاد داره

بعد هم چمدونم و از روی زمین برداشتم و به سمت خونه پشتی ادامه دادم و ماری و لیلی هم پشت سر من اومدن
…….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مریم
مریم
2 سال قبل

کلیشه ای مزخرف

تینا
تینا
2 سال قبل

گلم من برای رمانم که میخوام پارت گذاریش کنم چیکار کنم؟؟؟و اینکه رمانم کامل شده س

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x