حوالی چشمانت ❤️👀 پارت 33

2.5
(2)

عماد:بریم عمارت دیگه؟

نازگل:آره بریم

نیم ساعت بعد رسیدیم عمارت

ماشین و داخل حیاط چ برد و از ماشین پیاده شدیم.

مریم جون به استقبالمون اومد و گفت:

خسته نباشید بچها بگم محبوبه خانوم براتون غذا گرم کنه

_ممنون مریم جون نه ناهار خوردیم بیرون

مریم جون:باشه عزیزانم بیایین تو هوا سرده

عامر:حاجی کوش

مریم جون:با دوستش که صبح اومده بود پیشش ناهار

رفتن بیرون هنوزم نیومدن

عامر:ای مامان خانوم مواظب بابا باشیا یه مدته سر و

گوشش میجنبه

همه خندیدیم

مریم جون: عه پسر این چه حرفیه میزنی

عامر:از ما گفتن بود الان دخترا شوگر ددی پسند شدن

مریم جون با تعجب گفت:شوگر ددی چیه؟

عماد آروم زد تو سر عامر رو به مریم جون گفت:

هیچی مامان داره اذیتت می‌کنه

عامربا خنده گفت:عه اذیت چیه بد میگم مواظب شوهرت

باش تا فردا پسفردا مامان جدید نیاد برامون

مریم جون:چه غلطا

مریم جون داشت همینجوری حرص میخورد و با خودش غر میزد

_مریم جون عامر شوخی می‌کنه

رو به عامر گفتم :

_عامر اذیتش نکن

عامر:چشم زندگیم،ببخشید مامان جان شوخی کردم بخندیم

نازگل:اوو بابا ایول عامر چقدر حرف گوش کن شده

عامر:مگه میشه حرف عمرمو گوش ندم

خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم

مریم جون رو به من و عامر گفت :دورتون بگردم من

عماد بدون هیچ حرفی به سمت بالا رفت بقیه هم رفتن تو حال

رو به عامر گفتم :من برم لباسامو عوض کنم بیام

عامر :باشه عزیزم زود بیا

به سمت طبقه بالا رفتم

 

عماد:خوشحالم میبینم با عامر خوشبختی

باشنیدن صداش به سمتش برمی‌گردم و میگم:

_ممنون توام‌ خوشبخت بشی ایشالله

عماد:به نظرت من بدون تو خوشبخت میشم؟

_یادت که نرفته این انتخاب خودت بود

عماد:تو رفتی با عامر ازدواج کردی

_چرا سعی داری هر دفعه با حرفات مغز منو بهم بریزی تو

به من گفتی دوست ندارم یادته؟ گفتی نمیخوامت برو

بعدش عماد از من خاستگاری کرد منم قبول کردم

عماد:نباید قبول میکردی

_دیره خیلی دیره من الان زن عامرم

با شنیدن این حرف به طرفم خیز برداشت و با گرفتن چونم گفت:

دیر نیست من میخوامت میفهمی

با حیرت به عقب هولش دادمو گفتم:

_میفهمی داری چی میگی من الان زنداداش..

.
قبل تموم شدن حرفم لباشو گزاشت رو لبام

یه لحظه انگار دنیا جلو چشمام متوقف شد خشک شده

بودم بعد از چند ثانیه خودش ازم جدا شده و دستاشو دو

طرف صورتم گزاشت و گفت:

دوست دارم بفهم اشتباه کردم گوه خوردم گفتم عامر

مریضه ما ازدواج کنیم حالش بد میشه ولی الان پشیمونم

من بدون تو نمیتونم آنا بفهم اینو

بلاخره از شوک در اومدم و محکم به عقب هلش دادم چون

انتظارشو نداشت چند قدم عقب رفت

_نمیفهمم نمی‌خوامم بفهمم ،من الان زن شوهر دارم به چه

حقی به خودت اجازه میدی منو ببوسی دیگه حق نداری به

من نزدیک بشی

فهمیدی؟؟؟

نازگل:بچها چیزی شده؟

با شنیدن صدای نازگل شوک زده دوتامون به طرفش

برگشتیم یعنی از کی اینجا بود

دیده بود عماد منو بوسیده؟ حرفامونو شنیده بود؟

عماد:کی اومدی؟

نازگل :همین الان

عماد:نه چیزی نشده انا می‌گفت میخواد بیاد شرکت کار کنه

من گفتم نمیشه بحثمون شد

نازگل:عه چه خوب چرا نمیزاری بیاد خیلی خوبه منم تنها نمیمونم

عماد: مگه خونه خالست نازگل که تو تنها نباشی؟

نازگل:وا خب چی میشه بیاد کمک دست من

عماد:حالا بعدا درباره اش صحبت میکنیم

بازم خداروشکر خودش گندشو جمع کرد

عماد بدون توجه به من از پله ها با عجله پایین رفت نازگل

نزدیکم شد و گفت:

حالا تو با عامرم حرف بزن اون می‌تونه عماد و راضی کنه

گیج به نازگل نگاه کردم و گفتم: براچی؟

نازگل :واا شرکت دیگه

_اها آره باش ،برم لباس عوض کنم

داخل اتاق شدم و در و بستم

به در تکیه دادم عماد امروز چش بود اون از حرفاش اونم

از اون کارش حس آدم خیانت کار و داشتم به سمت کمد

رفتم‌و بعد از عوض کردن لباسام با لباس تو خونه از اتاق

بیرون رفتم

همه تو حال نشسته بودن حاج بابا هم برگشته بود

_سلام

حاج بابا:سلام دخترم خوبی

_خیلی ممنون شما خوبین

عامر:بیا اینجا بشین عزیزم

کنار عامر نشستم

عامر :باید ببینیم نظر خود اناشید چیه

به عامر نگاه کردم و گفتم :

_در مورد چی

عامر:قراره یه مسافرت بریم خیلی وقته جایی نرفتیم
فکر بدی نبود منم نیاز داشتم به اینکه حال و هوام عوض بشه

 

_اره خوبه کجا بریم؟

نازگل:ترکیه

نازی:منم موافقم

عامر:خوبه پس برا آخر هفته یکی بلیطارو اکی کنه

عمه جون:ایشالله که به سلامتی برین و برگردین

نازی :عمه جون شما هم بیایین دیگه

عمه جون:نه دخترم من زودتر باید برگردم بچم دست تنهاست کامیار مریضه

مریم جون:ما هم نماییم

عامر:عه مامان چرا پس

_بیایین دیگه مریم جون خوش میگزره

مریم جون:نه دیگه مزاحم شما جوونا نمیشیم برین بهتون خوشبگزره

عامر با خنده گفت:

مامان برای روزای نبود ما نقشه کشیده گویا

بعد با چشمک به مریم جون و حاج بابا اشاره کرد

همه خندیدن

حاج بابا:پدر سوخته

مریم جون بیچاره از خجالت سرخ شده بود

مریم جون:حیا نداری تو بچه

عامر :مگه دروغ میگم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nafas
Nafas
2 سال قبل

عالیییی😄🤞❤

نیوشا
2 سال قبل

😘😇💓💕🌸🌺🌼

ی بنده خدا ....
2 سال قبل

پارت بعد رو کی میزارید ؟

اگر میشه زودتر پارت بزارید ممنون

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x