عامر رو به من گفت :
عشقم دوست داری توام بیا شرکت
_اشکالی نداره؟
عامر:نه چه اشکالی
مریم جون:آره عزیزم راست میگه اینجوری هم پیش شوهرتی هم حوصلت خونه سر نمیره
_باشه پس منتظر باش من حاضر بشم
عماد که انگار از اومدن من چندان رضایتی نداشت گفت:
فقط سریع تر
وارد اتاقم شدم و بعد از پوشیدن لباس بیرون همراه با عامرو عماد راهی شرکت شدیم
ساختمون شرکت خیلی بزرگ و شیک بود طراحی داخل ساختمون و نازی انجام داده بود
نازی رشتش طراحی بود.
نازگلم رشتش حسابداری بود جزو حسابداری شرکت بود.
این شرکت برای حاج بابا بود ولی چون خودش اکثرا خونه بود شرکت و به عهده عامر و عماد گزاشته بود.
اتاق مدیر عامل ها دوتا بود کنار هم که یکیش مطلق به عامر و یکیش برای عماد منشی مشترک داشتن ولی یه دستیار جداهم هرکدوم داشتن.
با عامر داخل اتاقش شدیم
عامر:میتونی پالتوتو در بیاری عزیزم اینجا کسی داخل نمیاد بدون اجازه
بدون حرف پالتومو در آوردم و اویزون کردم روی مبل راحتی جلوی میز عامر نشستم
عامر:چیزی میخوری برات سفارش بدم؟
_نه ممنون
عامر:باشه پس من کارامو انجام میدم تو هم خواستی میتونی بری جاهای دیگه شرکت و ببینی خواستیم پیش خودم بمونی بهتر
لبخندی زدم و گفتم:
_باشه
عامر پشت میزش نشست و مشغول انجام کارش شد منم مجله ای که روی میز بود و برداشتم و ورق زدم
.
با صدای در سرمو بلند کردم وبه عامر نگاه کردم لباسم مناسب بود و نیاز نبود پالتو رو بپوشم.
عامر: راحت باش عزیزم ،بفرمایین داخل
در باز شدو خانوم جوانی که کت و شلوار اداری تن داشت داخل شد.
خانوم جوان:عامر ساعت س… با دیدن من حرفشو قطع کرد و سوالی به عامر نگاه کرد و گفت:معرفی نمیکنی عامر جان؟
حس حسادتی از این که گفت عامر جان تو وجودم نشست خودم از این حس تعجب کردم
عامر ایستاد و به طرف من اومد و رو به من اشاره کرد
عامر:تاج سرم ،بعد رو به من گفت
مهلقا دستیار عماد
مهلقا با خوشحالی نزدیکم شدو لبخند عمیقی رو بهم زد
مهلقا:عزیزم تو خیلی خوشگلی آفرین میگم به سلیقت عامر دستشو به طرفم دراز کرد
خوشبختم مهلقا هستم
_منم همینطور آناشید هستم
مهلقا :خیلی اسمت برازندته
_ممنون
مهلقا:عامر جان اگه اجازه بدی من خانومتو ببرم شرکت و نشونش بدم
عامر :باشه فقط زود بیارش که دلم براش تنگ میشه
مهلقا:بله بله چشم ریئس
عامر:راستی چیکار داشتی
مهلقا:آها داشت یادم میرفت عماد گفت ساعت سه مهمون داریم از شرکت ارائه گستر آماده باشه گزارشاتت
عامر:باشه
مهلقا رو به من گفت:اگه افتخار بدین بریم باهم اینجارو نگاه کنیم و با بقیه همکارا اشنات کنم
لبخندی زدم و گفتم:
_حتما
با مهلقا از اتاق بیرون اومدیم
با صمیمیت دستمو گرفت و گفت:
ناراحت که نشدی با عامر صمیمی حرف زدم بخدا قصد بدی نداشتم فقط چون خیلی مدته اینجا کار میکنم با همه همکارا راحتم
_درسته مشکلی نیست
مهلقا: امروز منم یه مهمون کوچولو دارم اول بریم اون و نشونت بدم که مطمعنم خوشحال میشه ببینتت
با کنجکاوی سرمو تکون دادم و باهم وارد ه اتاق شدیم
دختر بچه ی که موهاشو خرگوشی بسته بود با ورود ما پرید طرف مهلقا و گفت:
مامی بریم پیش عامر و عماد دیگه
با تعجب داشتم به بچه و مهلقا نگاه میکردم که مهلقا با خنده دختر کوچولو زیبا رو بغل کرد و گفت:
دخترم محنا
با شگفتی رو بهش گفتم:
_اصلا بهت نمیاد بچه داشته باشی
مهلقا:لطف داری عزیزم
رو به محنا کوچولو گفتم :
_میای بغلم ؟
با تخسی گفت نه و بیشتر به مامانش چسبید
منو مهلقا خندیدیم که مهلقا گفت:
محنا این خانوم خوشگل همسر عمو عامره ها
محنا به من نگاه کرد و گفت:
راست میگه؟
با خنده گفتم:
_اره کوچولو
محنا:اما عامر که قرار بود شوهر من بشه
قهقهه ای از این شیرین زبونی محنا زدم
مهلقا:زشته دخترم
_میخوای بیای بغلم با هم بریم از عامر سوال کنیم؟
دستای کوچولوشو به طرفم گرفت
آروم بغلش کردم
_اگه اجازه بدی مهلقا رو ببرمش پیش عامر
مهلقا:باشه عزیزم
رو به محنا گفت
خاله و عمو رو اذیت نکنیا دخترم
محنا :چشم مامی
لپشو کشیدم و باهم اتاق بیرون اومدیم
محنا:تو واقعا زن عامری
_بله
محنا:خیلی خوشگلی
_نه به اندازه تو وروجک
داخل اتاق عامر شدیم عامر با دیدن محنا بغل من به طرفمون اومد و هر دومونو بغل کرد
عامر:به به وروجک عمو اینجاست که
محنا:باهات گهرم
عامر :چرا خوشگل خانوم ؟
محنا:مگه قرار نبود من زنت بشم هااا؟
من و عامر خندیدیم و عامر گفت:
تو زن عماد بشو
محنا:نه اون بداخلاقی
دوباره من و عامر خندیدیم که در باز شد و عماد با حالت عصبی گفت:
چه خبره شرکت و گزاشتین رو سرتون
محنا با شیرین زبونی رو به ماگفت:
دیدین گفتم بداخلاقه
بعدم با اخم و تخسی رو به عماد گفت:
دوست داریم تو چیکاره ای
عماد که با دیدن محنا اخماش باز شده بود رو بهش گفت:
پس بگو منشأ این صدا ها تویی
محنا:بلههه
عماد با لبخند گفت:
بیا بغلم
محنا سریع تر بغلم بیرون اومد و به سمت عماد رفت
لطفا زودتر پارت بزارید رمانتون خوشگله ولی مشکل اینه دیر ب دیر پارت گذاری میکنید
پارت بعد لطفا 🙏🏻
پارت بعد رو کی میزارید ؟
لطفا زود تر پارت بزارید
😘😉😀😇💓💕
خاک تو سرت نویسنده
اینم شد رمان مثلا عاشق عماد بود
نگاه هرکی از راه میرسه میشه نویسنده هییییی😑
واقعا .درود بر شما کاربر marzi