_بیرون کار داشتم
عامر:آها
مریم جون بشقاب غذا رو جلوم گزاشت بدون حرف دیگه ای تشکر کردم و شروع به خوردن کردم چون صبحانه هم چیز زیادی نخورده بودم ضعف داشتم.
مریم جون:عماد جان امروز بگو نازیم شام بیاد اینجا خالت گله میکرد ازشون سراغی نمیگیری انگار نه انگار نامزد داری
عماد:مامان جان تو که بهتر میدونی من چقدر درگیرم بیمارستان و شرکت
مریم جون:درسته من اینارو میدونم ولی بلاخره نازیم نامزدته از این به بعد یکم بیشتر براش وقت بزار
عماد:چشم هر چی شما بگی
مریم جون:پس برای شب دعوتش کن بیاد
عماد:شما خودتون زنگ بزنین دعوت کنین
مریم جون:باش اینجوری خالتینا رو هم دعوت میکنم
_دستتون درد نکنه مریم جون خیلی خوشمزه بود
مریم جون:نوش جونت دخترم،میخوای بازم بکشم برات؟
_وای نه خیلی خوردم،باید از این به بعد کمتر بخورم هیکلم داره بهم میخوره
مریم جون: فکرشم نکن عزیزم تو الان دو نفری باید خوب به خودت برسی
با صدای زنگ گوشیم از حال از جام بلند شدم
عامر بود تماس و وصل کردم
_الو
عامر:سلام دورت بگردم
_سلام عزیزم خوبی خسته نباشی
عامر:ممنون خانومم ،تو خوبی،نینیمون خوبه
_خوبیم
عامر:شکر ،چیزی لازم نداری بخرم دارم میام خونه
_نه عزیزم مراقب باش داری میای
عامر:چشم دوست دارم فلن
_منم خدانگهدار
بعد از قطع کردن تماس به سمت اتاق رفتم و داخل شدم تصمیم گرفتم دوش بگیرم.
بعد از آماده کردن لباسام داخل حموم شدم
اینکه قراره چی پیش بیاد ذهنمو درگیر کرده بود از یه طرف دوست داشتم پدرمو ببینم ولی از طرف دیگه میترسیدم نازی و داداشش متوجه برگشت من بشن و برام دردسر ایجاد کنن
ولی امروز باید به بقیه میگفتم که حافظم برگشته ولی قبلش باید اول با عامر صحبت میکردم
وان و پر کردم تا دقایقی روح و جسمم آروم بشه
گرمای آب باعث شد چشمام و ببندم و به خواب برم
با نوازش دستای کسی روی موهام چشمام و باز کردم که چشم تو چشم عامر شدم
_سلام کی اومدی؟من نفهمیدم چجوری خوابم برد
عامر:سلام قربونت بشم من تازه رسیدم بلند شو دوش بگیر بیا سرجات بخواب
دلم خواست یکم شیطونی کنم برای همین با ناز گفتم
_نمیشه تو کمکم کنی؟
خندیدو گفت:میشه خانوم ولی عواقب داره ها
_خب عواقبشم دوست دارم
….
بعد از نیم ساعت شیطونی با عامر کمک کرد خودمو بشورم از حموم بیرون اومدم لباسامو پوشیدم
عامر:بشین موهاتو خشک کنم سرما نخوری
بدون حرف پشت صندلی نشستم عامر پشتم ایستاد موهام و شونه وسشوار کرد.
عامر :دوست داری شب شام بریم بیرون؟
_شب مهمون داریم
عامر:عه کیا
_خالینا قراره بیان
عامر:آها ولی اگه باز بخوای میتونیم بریم
_نه ولشکن زشته حالا بعدا میریم
عامر:چشم هرچی تو بگی
بعد از اینکه عامر موهامو خشک کرد آماده شدیم و از اتاق بیرون رفتیم
خالینا اومده بودن صداشون از نشیمن میومد همراه عامر وارد نشیمن شدیم
_سلام خوش اومدین
عامر:سلام خاله جان خوش اومدی ،چه عجب خاله خیلی وقته نمیای ها
خاله:سلام ممنونم والا کسی دعوت کرد من نیومد
مریم جون:خواهر اینجا خودته مگه حتما باید دعوتت کنم هر وقت دوست داشتی بیا دیگه
خاله:عروس خانوم نرفته حامله شدی تو که اونروز میگفتی خبری نیست نکنه ما غریبه ایم
_این چه حرفیه خب قصدشم نداشتیم برای خودمونم غیر منتظره بود
خاله:ولی براتون زود بود
با عامر روی یه مبل دو نفره نشستیم
عامر:خاله جان فلن که قسمت این بوده
نازی از لحظه اومدن عماد از حمام یک سره بهش چسبیده بود
خاله:عماد جان بلاخره ماشمارو دیدیم گفتم دامادم بشی بیشتر میبینمت انگار اشتباه میکردم ستاره سهیل شدی
عماد با حالت جدی گفت:فکر کنم همه از مشغله کاری من خبر دارن و نیازی به این لحن پر از کنایه نیست
خاله با این حرف عماد ساکت شد و چیزی نگفت
😘💓💕😇🌸🌼 ممنون
پارت بعد رو کی می ذارید؟ چهار روز گذشته. خیلی دیر پارت می ذارید ولی در کل رمان خیلی عالی هست
میشه پارت بعد بزارید
ببخشید، ادامه این رمان چیشوود؟! گفتم، نکنه این یکی هم نصفه نیمه کاره رها بشه 😐😕 مانند یسری دیگه رمانها
بابا یعنی چه من منتظر پارت بعدم چیشد پس هعی میام میبینم همون پارت قبلیان خو🤦♀️😑