حوالی چشمانت ❤️👀 پارت34

3.3
(3)

با ورود عماد بحث مسافرت جدی تر شد

 

از لحظه ای که اومده حتی یه نگاهم به سمتش ننداختم .

 

قرار شد اخر همین هفته من و عامر و عماد و نازی ونازگل و چندتا از دوستای عماد وعامر سفر چند روزه به ترکیه بریم.

 

بعد از شام نازگل تونست بلیط رفت و برگشت و برای یه هفته اکی کنه.

 

با خستگی از جام بلند شدم عامرم همراه من ایستاد و بعد از گفتن شب بخیر به اتاقمون رفتیم.

 

 

جلو آینه ایستادم و موهام و باز کردم همینطور که داشتم شونه میزدم عامر پشتم ایستاد و شونه رو ازم گرفت

 

خودش آروم شروع به شونه زدن موهام کرد انقدر این کارو آروم انجام میداد که خوابم گرفته بود بعد از اون همه رو بافت زد.

دستاشو دور کمرم حلقه کرد سرشو گزاشت رو شونم

 

عامر:خوبی نفس عامر?

 

خیره چشماش از داخل اینه گفتم:

 

_خوبم تو خوبی

 

عامر:مگه میشه تورو داشت و خوب نبود

 

 

خیلی خوب بود که با حرفاش بلد بود حالم و خوب کنه دوباره عذاب وجدان کار امروز عماد باعث شد چشمام و ببندم

 

نمیدونم از سر عذاب وجدان بود یا چی که به طرفش برگشتم و لبامو رو لباش گزاشتم.

 

انگار انتظار این حرکت و از من نداشت و بعد از چند ثانیه که به خودش اومد شروع به بوسیدنم کرد.

 

 

منو چرخوند و همون‌طور که لبامو می‌بوسید آروم آروم به طرف تخت برد ,روی تخت دراز کشیدم و عامر روی من خیمه زد …

 

_________❤️

 

با حس تیر کشیدن زیر دلم چشمام و باز کردم هوا روشن شده بود.

 

دیشب عامر خیلی با ملایمت با من رفتار کرد و اصلا اذیت نشدم

 

بهش نگاه کردم چشماش بسته بود و آروم نفس می‌کشید عامر تو خوابم مظلوم بود مگه میشد یه آدم انقدر خوب باشه

 

نمیدونم با حس سنگینی نگاه من بود که چشماش باز شدو با لبخند گفت:

 

عامر:خوبی دورت بگردم ؟درد که نداری؟

 

با حرفش سرخ شدم و سرمو پایین انداختم انگار تازه متوجه شدم دیشب بینمون چی گزشته

 

_نه خوبم

 

قهقهه ای زد و تو گوشم گفت:

 

اینجوری سرخ میشی تضمین نمیکنم دوباره نخورمت از من گفتن

 

 

سرمو به بالشت فشار دادم کشدار گفتم

 

_عامرررر

 

عامر:جون عامر زندگی عامر

 

لبخندی از این مهربونیش زدم و خودمو لوس کردم مچاله شدم تو بغلش

 

عامر:آخ الهی من بمیرم برا دلبریات خانومم

 

_خدانکنه

 

عامر:پاشو برو دوش بگیر بریم صبحانه بخوریم ضعف میکنی

 

_چشم

 

عامر:چشمت بی بلا خانومم

 

یدفعه ای ایستادم که از درد اخی گفتم و خم شدم

 

عامر به طرفم خیز برداشت و گفت:

 

چیشد قربونت بشم درد داری؟

 

_نه نه فقط یکدفعه بلند شدم اینجوری شدم

 

عامر:بزار کمکت کنم دوش بگیری

 

_نه خودم میرم

 

عامر :باشه هرجور راحتی عزیزم

 

از این همه درکش لبخندی زدم و آروم گونشو بوسیدم بعد به طرف حموم پا تند کردم.

 

 

بعد از دوش بیست دقیقه ای حوله رو دور خودم پیچیدم و از حموم بیرون رفتم عامر داخل اتاق نبود حتما رفته بود پایین .

 

بعد اینکه لباسامو پوشیدم و سر و وضعمو درست کردم از اتاق بیرون رفتم.

 

 

همه تو آشپزخونه دور هم نشسته بودن

 

_سلام صبح بخیر

 

با ورود من عامر بلند شدو صندلیو برام بیرون کشید

 

آروم تشکر کردم و نشستم

 

مریم جون:خوبی دخترم؟

 

_ممنون به خوبیتون

 

آروم شروع به خوردن صبحانم کردم.

 

عمه خانوم:عماد بعد صبحانه منو ببر فرودگاه

 

حاج بابا: عمه خانوم یکم بیشتر بمونین خب

 

عمه خانوم:نه دیگه باید برم کلی کار دارم

 

مریم جون:عمه خانوم ناهارو بمون زنگم میرنم مونا هم بیاد حالا غروب پسرا برگشتنی از شرکت میبرنت .

 

عمه خانوم:باشه

 

عماد از جاش بلند شد و رو به عامر گفت:

 

اگه حاضری بریم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Elena .
2 سال قبل

رمانت خیلی قشنگه ⛓️💜
ولی خیلی دیر به دیر پارت گذاری میکنی

نیوشا
2 سال قبل

ممنون 😘😇💓💕🌸🌺🌼

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x