حوالی چشمانت ❤️👀 پارت37

3.6
(7)

مریم جون:بچه ها پروازتون برا چه روزی هست ؟

عماد:پسفردا ساعت ۸شب

_مریم جون کاشکی شما هم میومدین

مریم جون:ایشالله یه زمان دیگه دخترم

_چیزی لازم ندارین از اونجا براتون بیاریم

مریم جون:اتفاقا یه لیست نوشتم چندتا چیز هست اگه

تونستی اینارو از اونجام برام بخر

_حتما ،حاج بابا شما چطور؟

حاج بابا :ممنونم دخترم

عامر :حاجی میخوای یکی از ما بمونه دست تنها نباشی تو شرکت

حاج بابا:نه پسرم برین بهتون خوش بگذره خیلی وقته جایی نرفتین

بعدم یعنی انقدر من بی عرضه هستم که دو روز نتونم شرکت و اداره کنم

عامر:این چه حرفیه بابا شما نبودین که الان اون شرکت اصلا وجود نداشت

ساعت ۱۲بود که بلند شدیم بریم بخوابیم

_شب بخیر

مریم جون:شب بخیر عزیزم

همراه با عامر داخل اتاقمون شدیم ،با خستگی لباسامو عوض کردم.

عامر :بیا بغلم نفسم

به طرف عامر رفتم و تو بغلش دراز کشیدم یه دستشو زیر سرم گزاشت و یه دستشو دورم حلقه کرد.

 

عامر:چقدر خوبه که دارمت آناشید تو خیلی خوبی
لپشو بوسیدم

روم خم شد و تک تک اعضای صورتمو شروع به بوسیدن کرد چشمامو،لپم ،پیشونیم ،سرمو بوسه آخرو روی لبام گزاشت.

 

عامر:بخواب دورت بگردم

چشمامو بستم و با آرامش تو بغل عامر به خواب رفتم…

 

______

دوساعت دیگه پرواز داشتیم

 

دیروز با کمک مریم جون چمدون خودم و عامرو آماده کردم .

 

تو راه فرودگاه بودیم قرار بود ما جدا بریم فرودگاه نازی و نازگل جدا بیان .

 

البته از عامر شنیده بودم نازی و نازگلم همراه داداششون میومدن تا حالا داداششون و ندیده بودم ولی عامر گفت زیاد باهاش گرم نگیرم

 

با رسیدن به فرودگاه ماشین و داخل پارکینگ گزاشتیم و از ماشین پیاده شدیم

بعد از تحویل چمدونا توی جاهامون نشستیم .

من و عامر تو ردیف سمت راست بودیم که من با عامر صندلیمو عوض کردم و کنار پنجره نشستم

عماد و نازیم دوتا صندلی جلوی ما بودن

و نازگل و داداش تو ردیف کنار ما صندلی وسط نشستن.

 

بالا رفتنی چشمامو بستم وانقدر دست عامر و فشار داده بودم که جای ناخونامم رو دستش مونده بود.

 

ساعت یک بود که رسیدیم فرودگاه آتاتورک استانبول بعد از گرفتن چمدونا سوار ماشین های فرودگاه شدیم.

 

خیلی خسته بودم دوست داشتم رسیدیم هتل فقط بگیرم بخوابم

 

ماشین جلوی یه ویلای شیک نگه داشت

از ماشین پیاده شدیم و عامر چمدون منو خودشو گرفت دستش

_اینجا کجاست عامر؟

عامر:اینجارو اجاره کردیم برای چند روزی که اینجا هستیم
داخل ویلا شدیم ،داخلش وسایل با دکوراسیون خیلی شیک چیده شده بود.

 

جلوی در ورودی یه راه رو داشت سمت چپ آشپزخونه جدا بود و روبرو یه حال ۱۵۰متری که هر طرف دکوراسیونش متفاوت بود .

 

چندتا پله به یه سالن دیگه میخورد که فکر کنم اتاقا اونجا بود چون دیر وقت بود و همه خسته بودن بعد از تقسیم اتاقا من و عامر داخل اتاقمون شدیم و من با همون لباسا رو تخت افتادم .

 

 

عامر:خوشگلم پاشو لباس راحتیاتو بپوش بعد بخواب

_نه خستم عامر

عامر:اینجوری اذیت میشی عزیزم

_بخدا حال ندارم چشمامو باز کنم

 

عامر:باشه بخواب عشقم

چشمام و بستم اصلا متوجه نشدم چیشد که خوابم برد

 

صبح با صدای نازگل از خواب بیدار شدیم

 

نازگل:عامر و اناشید پاشین ببینم اومدین اینجا فقط بخوابین ظهر شد پاشید بریم بگردیم

 

بلند شدم بعد از شستن دست صورتم بالا سر عامر نشستم خیلی گشنم بود

 

_عامر پاشو،

 

تکونش دادم

 

_پاشو دیگه عامر

 

چشماشو خندون باز کرد

عامر: وروجک نمیزاری بخوابم چرا؟

با ذوق گفتم

_پاشو بریم بگردیم تازه خیلی گشنمه ،بسته دیگه چقدر خواب

 

دستمو کشید که افتادم تو بغلش

عامر:یه نیم ساعت دیگه بخوابیم

 

_نه نه پاشو پاشو

 

عامر بلند شد و نشست

عامر:باشه بابا بلند شدم بخدا

بعد از عوض کردن لباسامون از اتاق بیرون رفتیم انگار فقط منو عامر خواب بودیم و بقیه خیلی وقت بود بیدار شده بودن .

 

«سلام بچها خیلی ممنون بخاطر انرژی مثبتی که بهم می‌دید تا ادامه رمان و بزارم و کلی معذرت می‌خوام بابت تاخیر تو گزاشتن پارتا چون امتحانا شروع شده و درسا سنگین هست ، من بهتون قول میدم بعد امتحانا به صورت منظم پارت گزاری کنم و زود زود براتون پارت بزارم❤️»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اراز
اراز
2 سال قبل

صل علی محمد صلوات بر محمد .نویسنده خسته نباشی .این قدر می نویسی دستت درد نمی گیره بعد چند رو خیلی به خودت یک پارت گزاشتی واقعا ما رو شرمنده کردی .به خدا ما راضی نیستم تو این قدر خودت رو به خاطر ما خسته کنی .متاسفم برای نویسنده ایی مثل تو یه ذره شعور تو وجودتون نیست.

mina87
mina87
پاسخ به  اراز
2 سال قبل

چرا توهین میکنی خو
خیلیا هستن تا ۶۰ پارت رمانشونو مینویسن بعد کل رمانو ول میکنن میگیرن به چپشون
همینم شکر کن
امتحاناته دیه همه امتحان دارن میشینن خر میزنن
تو راحتی درس نداری:/

اراز
اراز
2 سال قبل

توهین می کنم؟
من بی کار نیستم بشینم ببینم کی یک پارت خیلییی لطف میکنه بزاره .اونایی هم که ۶۰ پارت می نویسند رمان رو ول می کنن از نداشتن شخصیت خودشونه .من به خاطر گذاشتن یه پارت رمان هیچ وقت خدا رو شکر نمی کنم .منم امتحان دارم .نویسنده بی خود می کنه وقتی رمان می نویسه تا تهش ادامه نده یا دیر بزاره .اینا هم نظراتم بودن .من خیلی بهتره بگم به خودشون تا این که نگم .حداقل این طور اشتباهشون رو می فهمن .

دخی تنها
دخی تنها
2 سال قبل

چرا پارت تکراری گذاشتی
تورو خدا پارت جدید بزار🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻

نیوشا
2 سال قبل

💕💕

میران
میران
2 سال قبل

بهتون توصیه می کنم به جای این که زمان خودتون رو صرف چنین رمان هایی کنید. رمان سفر به دیار عشق رو بخونید درضمن یک صفحه نخونید بعد دیگه ادامه ندید تا تهش بخونید .رمان کامل داخل سایت ها به صورت پی دی اف هست .بعد قلم نویسنده های این سایت رو با قلم نویسنده سفر به دیار عشق مقایسه کنید. نویسنده های ایجا معمولا سنشون کمه و رمان هاشون ضعیفه.

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x