حوالی چشمانت ❤️👀 پارت38

5
(2)

قرار شد برای خوردن صبحانه با بچه ها بریم بیرون

 

داخل اتاق شدم تا لباسامو عوض کنم لباسامو با یه تاپ

 

سفید و شلوار سفید عوض کردم کت صورتیه کوتاهمو

روی تیشرت پوشیدم و بعد پوشیدن کتونی صورتیام و یه آرایش ساده موهامو بالا بستم .

 

عامر:آماده ای عشقم؟

_اره بریم

 

همه بچها حاضر بودن از خونه در اومدیم یه رستوران همون کنار خونه بود داخلش شدیم بعد از سفارش منتظر نشستیم چون دیشبم تو هواپیما نتونستم شام بخورم

 

حسابی گرسنه بودم .

 

ده دقیقه بعد میز و کامل چیدن یعنی انقدر چیزای متنوع و خوشمزه بود که دلم میخواست از همشون بخورم.

 

بعد از خوردن صبحانه تصمیم گرفتیم تا دریا پیاده بریم.

 

چون ویلا نزدیک دریا بود و فقط یه خیابون باهاش فاصله داشت دست تو دست عامر کنار بچها راه می‌رفتیم بعد از اون روز که عماد اون کارو کرد دیگه تا حد امکان سعی میکردم ازش دوری کنم

هوای کنار دریا سردتر بود و پشیمون بودم چرا لباس گرم تری نپوشیدم

انگار عامر متوجه لرزش من شد که کتشو در آورد و روی من انداخت

_خودت چی

عامر:دورت بگردم من زیاد سردم نیست تو سرما نخوری

_ممنون

نازی:عماد منم سردمه

عماد:میخواستی لباس گرم بپوشی با تاپ و دامن نیای بیرون

نگاهی به تیپ نازی انداختم یه تاپ و با یه دامن کوتاه تا یه وجب بالای زانو

کت عامر و به سمتش گفتم و گفتم :

_بیا من خودم کت دارم

نگاهی با نفرت به من انداخت و گفت:

نمیخوام

من دلیل این همه تنفر که نازی به من داشت و نمی‌دونستم ولی برام مهمم نبود چه حسی بهم داره چون منم زیاد ازش خوشم نمیومد

 

بعد اینکه یکم کنار دریا قدم زدیم به طرف یکی از مراکز خرید نزدیک رفتیم.

اول از همه میخواستم اون وسایلی که مریم جون نوشته بود براش بخرم

خداروشکر تونستم تو همونجا همشونو پیدا کنم بعد از خرید اونا و سوغاتی برای حاج بابا و مریم جون چشمم به یه لباس شب خورد خیلی ناز بود کوتاه بود و یقشم مدل خوشگلی داشت.

 

همون طور داشتم نگاش میکردم که عامر زیر گوشم گفت:

مطمعنم تو تن تو قشنگ تره

با لبخند بهش گفتم:

_بپوشمش؟

عامر:آره خوشگلم

با ذوق لباس و برداشتم سمت پرو رفتم بعد از پوشیدن لباس نگاهی به خودم انداختم کامل تو تنم نشسته بود ولی خب یکم باز بود ولی من انقدر از مدلش خوشم اومده بود

که دوست داشتم بخرمش عامر و صدا زدم ببینم نظر اون چیه

 

عامر:چقدر خوشگل شدی اناشید ،خیلی بهت میام نفسم
داشتم با ذوق میخندیدم که عماد پشت سر عامر اومد و خیره شد بهم از طرز نگاهش برای اولین بار حس بدی گرفتم

بعد از در آوردن لباس عامر رفت که پولشو حساب کنه
عماد:خیلی بهت میومد

 

با شنیدن صدای عماد از پشت سرم هین کشیدم و به طرفش چرخیدم

_ممنونم

 

بعد از اینکه خریدامون تموم شد از مرکز خرید بیرون زدیم.

داداش نازگل که اسمش محمد بود گفت:

بچها من که گشنمه بریم ناهار بخوریم

همه موافقت کردن داخل یکی از رستوران های کنار دریا شدیم.

من همیشه عاشق غذای های دریایی بودم ولی نمیدونم چرا وقتی بوی غذا بهم خورد حالم بعد شد سریع به سمت سرویس بهداشتی رفتم عامر نگران پشت سر من اومد.

 

تنها عوق زدم و چیزی بالا نیاوردم با سستی صورتمو آب زدم عامر کمک کرد روی یکی از اون صندلیای اونجا بشینم

عامر:خوبی عشقم چرا اینجوری شدی ؟

_خوبم چیزی نیست

عامر:میخوای بریم دکتر؟

_نه عامر خوبم لازم نیست

عامر :باشه عزیزم بریم پیش بچها

_اومم میشه نریم یعنی من یکم خستم میشه زودتر بریم خونه

عامر:آره آره حتما بزار برم کت و کیفتو بیارم تو همینجا وایستا

پنج دقیقه بعد نازگلم همراه عامر اومد

 

نازگل:خوبی آنا چیشد بهت؟

_خوبم نمیدونم شاید از غذای صبح مسموم شدم

نازگل:ولی فکر کنم بوی غذا بهت خورد حالت بد شد

_نمیدونم شاید

تو گوشم گفت:آخرین پریودت کی بود؟

یکم فکر کردم یادم نمیومد انقدر گیجم متوجه نشدم

_چندمه ؟

نازگل:۲۷

_هفته پیش باید میشدم ولی چه ربطی داره

نازگل با خنده گفت:

بهتره رسیدیم ایران بری آزمایش

عامر:آزمایش برای چی ؟

 

نازگل: شاید داری بابا میشی البته این فقط یه نظره تا آزمایش ندی چیزی معلوم نمیشه

با شنیدن این حرف ترسی تو دلم نشست اگه واقعا اینجوری باشه چی من آمادگی مادر شدن نداشتم ..‌‌

 

عامر:ای جان من که از خدامه میخوای همین فردا بریم آزمایش

 

_نه بابا حامله نیستم همون بخاطر مسمومیت هست

نازگل شونه بالا انداخت

عامر:پس ما میریم خونه دیگه

نازگل:باشه ماهم بعد ناهار میایم

همراه با عامر به خونه رفتیم

حرف نازگل حسابی فکرمو مشغول کرده بود داشتم به خودم امید میدادم که همچین چیزی نیست.

بعد از دوش گرفتن خوابیدم.

عامر:عروسکم نمی‌خواد چشمای قشنگشو باز کنه نمیگه یکی اینجا برای دیدن چشماش جون میده

لبخندی زدم و چشمامو باز کردم عامر بالا سرم نشسته بود
با دیدن چشمای بازم گفت:

دور تو من بگردم

دستامو انداختم دور گردنش و کشیدمش طرف خودم گونشو بوسیدم

خدارو از ته دلم شکر کردم به خاطر داشتنش

 

عامر:عشقم اگه بهتری بریم بیرون دو نفری بگردیم؟

 

خودمم بدم نمیومد برای همین سرمو تکون دادم و گفتم:

_باشه عشقم بزار حاضر بشم بریم

 

بیست دقیقه ای حاضر شدم و با عامر از خونه بیرون زدیم

 

برای اینکه اینجا رفت و امدامون راحت تر بشه دوتا ماشین گرفته بودن عامر و عماد

 

سوار ماشین شدیم

 

_کجا میریم؟

 

عامر:نمیگم تا رسیدیم خودت ببینی سوپرایزه

 

_عامر بگو بگو

 

عامر:اصلا

 

_قهر میکنما

 

عامر:عشقم الان نگم حالش بیشتره

 

برای اینکه ناراحتش نکنم گفتم

 

_باشه هرچی تو بگی

 

خم شد طرفمو لپمو بوسید

عامر:قربونت بشم من

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ی بنده خدا ....
2 سال قبل

نویسنده جون اخ چرا رفت با عامر حالا هم ک حاملس ی کاری کن بره با عماد اخ عماد ک عاشقشه اصلا ی کاری کن عامر بمیره عمادم بانازی بهم بزنه بره با اناشید

atena
atena
پاسخ به  ی بنده خدا ....
2 سال قبل

بچه تو هواپیما سقط بشه.عامرم قلبش باایسته اینطوری بهتر میشه.

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x