خزانم باش پارت هفدهم

5
(2)

خزانم باش
پارت هفدهم
🍁🍁🍁
نه نه نه نمیشه،نفهمیده،اصلا با ما نبود،مطمئنم
به خزان نگاهی انداختم
رنگش به شدت پریده بود و به سختی نفس می‌کشید
البته وضعیت منم بهتر از اون نبود با اینکه سعی میکردم خودم رو خونسرد نشون بدم ‌ولی بازم  ترس تو صورتم هویدا بود
ترس از اینکه حرفامون رو شنیده باشه
با استیصال به سمت در برگشتیم
ولی وقتی دیدیم خشایار با خشم از جلوی سرویس گذشت هر دو با صدا نفسمون رو بیرون فرستادیم
خزان«وای ،هنوز قلبم تند میزنه,
نیم چرخی سمتش زدم و دستم رو کلافه سمت موهام بردم
مسیح«اوووف آره
خزان«م..میگم حالا چی شده بود که  …

با فریاد دوباره خشایار  صحبتش رو قطع کرد

با انگشت اشاره و چشم به بیرون اشاره کرد
خزان«که اینطوری داد میزنه

الان من حق دارم خودم رو حلق آویز کنم
آخه چرا  الان باید ته دلم از این حرکتش یک جوری بشه
وقتی با اون چشمای درشت مشکیش به من زل میزنه دلم میخواد زمان وایسته

مسیح ،دلت غلط کرد،بس کن این حرفارو
دیگه بهش فکر نکن
تمام

با اخم های درهم ناشی از افکارم و صدایی که از همیشه خشدارتر بود گفتم
مسیح«بریم ببینیم چی شده
…….
تو اون حیاط همه اعضا گِرد تا گِرد وایستاده بودیم و به معرکه ی خشایار نگاه میکردیم
تمام داد و فریاد هاش برای این بود که قانونش نقض شده
باز نگاه زبون نفهمم دنبال دو جفت چشم مشکی رو افراد چرخ زد،
نگهبانا،اون لاشخورا،

دیدمش سمت راستم جایی که خدمتکارها وایستاده بودن ،
کنار دختر تپلی،  به اون خدمتکار و نگهبانی که جلوی خشایار زانو زده بودن نگاه میکرد
غرش خشایار باعث شد نگاهم رو بگیرم
با نگاهی که ازش خون چکه میکرد رو به اون دو غرید
خشایار«مگه من نگفته بودم عشق و عاشقی تو این خونه تعطیلِ هاا!؟!؟
گفتم یا نگفتم؟!
نگاه هر دو لرزون و با ترس  بالا اومد
دختر گفت«گ.گف..گفتید آق..آقا
خنده ی پلیدی کرد
خشایار«خوبه،پس باید یادتون باشه سزای آدم خطاکار چیه؟نه؟
وحشت زده نگاهی به خشایار و بعد به هم انداختن

یعنی تموم ●♪♫
حس می کنم●♪♫
این آخرین روزای با هم بودنه●♪♫

ادامه داد«اشکاااان،اسلحه
ومن چرا باید از بین اون همه آدم صدای «هین» خزان رو بشنوم وحرص بخورم

تمام اون عوضی ها با لذت به منظره ی روبروشون زل زده بودن
کاش میتونستم کاری کنم
اماچه کنم که یک اشتباه من رو به زیر میکشید ،براشون سوال میشد که چرا من که توان دیدن مرگ یکیو ندارم اما تو این باند وارد شدم که هر کثافت کاری وجود داره

اشکان با تعلل تفنگ رو به خشایار داد
اون هم اسلحه رو جلوی اون دو تا انداخت
خیره به چشمهای نگهبان گفت
خشایار«بکشش
وقتی عکس العملی ازش ندید
رو به دخترِ گفت«تو بکشش
خشایار«زود، یه دیقه وقت دارین
گریه های خزان داشت مثل مته مخم رو سوراخ میکرد
وقتی هیچ حرکتی از جانبشون ندید
اسلحه رو از زمین برداشت و کنار سرش تکون داد
«دینگ،وقت تمامِ
شلیک

من آرزویی بعدِ تو ندارم●♪♫
و این یعنی تموم●♪♫
..
کُشت به راحتی کُشتشون ،این آدم رحم نداشت
من هنوز به این شرایط عادت نکرده بودم و تا چند مدت حالم رو به راه نمیشد  چه برسه به خزانی که تازه با این چیزا مواجه می‌شد
این رو نگاه به اشک نشسته و پر بهتش بهم ثابت کرد،خزان طاقت نداره
……
بالاخره اون مهمانی مسخره تمام شد
خزان بعد از اون اتفاق با چشمهایی که دو کاسه خون بود به سالن برگشت  و من متوجه بغضی که هی فرو میخورد بودم اون خشایار عوضی بدون هیچ حس ناراحتی ،بی توجه به حال زار خزان بهش امر کرد که کارش رو انجام بده ومن تا آخر مهمانی از نگاه و نزدیکی یکا یکشون به اون دختر حرص خوردم
بدون اینکه براش دلیلی داشته باشم
واین من رو کلافه میکرد
کاش میتونستم با خودم بیا…
مسیح خودتو جمع کن تو از اولم می‌دونستی اونو داری کجا می‌فرستی پس جازدن الان معنایی نداره
آره،این حرفا دیگه بی معنی ،خزانم باید عادت کنه،
منم
منم باید به این عادت کنم
ریموت رو زدم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
خزان:
باورم نمیشه ،هنوز هضم اون اتفاق برام سخته
طفلکی ها مگه گناهشون چی بود فقط عاشق شده بودن
هق هق ام که بلند شد سریع دستمو روی دهنم گذاشتم و یک دور نگاهم رو داخل اون سوئیت   کوچیک و تمام چوب گردوندم
خداروشکر همه دختر ها خواب بودن،صد مرتبه خداروشکر که اون عفریته هم از خواب بیدار نشد
منصوره نامرد بود که الهام بیچاره رو لو داده بود
هولم بوده مثل این صبر نکرده مهمانی تمام بشه فوری اومده به گوش آقاش برسونه که مچ الهام و با نگهبانی که فهمیدم اسمش جاوید بوده ،گرفته
الهی بمیرم موقعی هم که تیر خوردن دیدم که دستاشون رو سمت هم دراز کردن و دست تو دست هم از دنیا رفتن

خشایار از خدا می‌خوام تقاص این کارات رو به بدترین شکل ممکن پس بدی

اون شب تا خود صبح گریه کردم،فهمیدم نمیتونی در هیچ لحظه ای از زندگیت بگی دیگه بدتر از این وجود نداره
چونکه بدتر از این همیشه وجود داره
…….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x