رمان 52 هرتز پارت 11

4.6
(7)

(کلونیا)

+دانشگاه شروع شده دیگه باید بریم

ــ یعنی چی باید بریم؟من تازه خواهرمو پیدا کردم!

با نگاهم جوابش را میگیرد و باشه ای میگوید

***

ناچار روی صندلی رو به رویی برلیان مینشینم
با جدیت به حرف ها و توضیحات استاد گوش میکنم و مشغول نوت برداری میشوم که کاغذی زیر پایم می افتد

“فکر کن آرژان بفهمه قصدت از نزدیک شدن به من چیه .. اون وقته که این دانشگاه میشه جهنمت و این استاد ها میشن فرشته عذابت”

نیشخندی میزنم و با کاغذ به سمت سطل آشغال کلاس میروم
بدون توجه به حضور استاد فندکم را در می آورم و برگه را اتش میزنم

استاد ــ میشه بپرسم چیکار داری میکنی؟

+ظاهرا که دارم اراجیف خانم کلارک رو آتیش میزنم

استاد ــ داخل کلاس جای این کارا نیست آقای نولان!
بعد از پایان کلاس جلوی دفتر مدیر میبینمت

لبهایم بی اختیار باز هم کش می آیند
کاغذ را در سطل فلزی رها میکنم و میگویم:

+امیدوارم بازم بتونم ببینمتون

در مقابل نگاه های کنجکاو بقیه دانشجو ها و استاد روی صندلی ام مینشینم
ادامه درس را توضیح میدهد و همان لحظه صفحه گوشی ام روشن میشود پیامکی که از طرف آدا آمده است را باز میکنم:
“معلوم هست چیکار داری میکنی؟”

نگاهی به چهره عصبی اش می اندازم و تایپ میکنم:

“حواست به درس باشه”

30 دقیقه بعد

+استاد کلارک باید امروز اخراج بشه جناب مدیر
هرچقدر هم که خرج داشته باشه مشکلی نیست،فقط اونی که میخوام باید اتفاق بیوفته

لبخندی گشاد و حال بهم زنی میزند و سرش را به نشانه تایید تکان میدهد

ــ حتما همینطور که شما میخواید میشه

1 هفته بعد

شماره اش را میگیرم و با نیشخندی منتظر میمانم تا جواب دهد

ــ هوم؟

+همین؟هوم؟دیشب که خوب تحویل میگرفتی

ــ چی میخوای از جونم کلونیا؟گوشه لبم جر خورده به خاطر اون یه بار که ازت قرص گرفتم
دور و ور من نباش چون واسه خودتم بد میشه

ابرویی بالا می اندازم و با لحن مسخره ای میگویم

+فکر کنم اونی که معتاده تویی نه من!
خودت اومدی قرصا رو بردی . من همیشه چیزی که بخوایُ بهت میدم
نمیذارم خماری بکشی برلیان

ــ اون شب مست و پاتیل بودم بچه ها گفتن دوای دردم پیش توعه ، وگرنه نمیومدم خودمو بدبخت کنم
از من بکش بیرون ، من آرژانو خیلی میخوامش .. خیلی!

+من که هنوز نکردم توو

ــ برو بمیییر فقط

میخندم و تماس را قطع میکنم
دستی روی شانه ام مینشیند ، برمیگردم و آرماند را میبینم

ــ چیشد؟

+هیچی ، فعلا مونده تا کارمو بکنم

ــ باشه ، آدا و آدرین مسابقه دارن تو پیست
شرط بستن . شرطشم سنگینه
میای بریم؟

ابرویی بالا می اندازم

+مگه میشه نیام؟
***

+به همدیگه آسیب نزنین چون پای آمبولانس و پلیس بازشه اینجا خیلی بد میشه . جر زنی هم نداریم
حله؟

هر دو سرشان را تکان میدهند

+شرط چی هست حالا؟

آدرین ــ سه ملیون

سوتی میزنم و دست روی شانه شان میگذارم

+دلار یا پوند؟

آدا ــ دلار

با اخطار داور به سمت پیست میروند و بعد از دو دقیقه با اخلاف کم شروع به حرکت میکنند

آدا ــ هوم… بوی دماغ سوخته میاد

لبخند محوی میزنم و کامی از سیگارم میگیرم

آدرین ــ جهنم و ضرر!
میشینم پای میز باز در میارم ، ولی کوفتت شه!.

+هیش..!بس کنین دیگه

آدا بوسی برای هر دویمان میفرستد و به سمت رزالین و سامانتا میرود و گرم صحبت میشوند

ــ دیدی چه خاکی به سرم شد؟سه میلیون باختم
اونم به یه دختر!!!

+مرض داشتی شرط به این سنگینی بستی؟
بعدشم ؛ هیچوقت یه دخترو دست کم نگیر
دخترا خیلی موزی ان

ــ چیکار میکردم اخه!تقصیر این جاستین بیشعوره
گفت اگه باهاش شرط نبندم مجبورم میکنه باهاش بشینم پای میز
پوکر جاستین هم که خیلی فوله ، قطعا همین سه میلیون رو میباختم

+خب پس کاری از دستت برنمیومده
منو ببخش که یه لحظه فکر کردم خیلی خری

ــ خواهش میکنم ، ولی تو پسر داییشی لامصب یه کاری کن واسم
به فنا میرم اینجوری

+چون میدونم چه بدبختی باید بکشی تا دوباره جبران بشه باشه قبول میکنم

لبخند یک طرفه ای میزنم و از پیست خارج میشوم
موتور را به حرکت در می آورم و به خانه خودم میروم

ــ امشب که نمیخوای خوابُ ازمون بگیری؟

به طرف صدای پیرزن همسایه برمیگردم
همیشه با من لج بوده و حق هم دارد
نیشخندی میزنم:

+نه ولی فردا شب برنامه دارم.

فحشی میدهد و وارد آسانسور میشود

در خانه را باز میکنم و کفش هایم را با دمپایی مشکی رنگ روی فرش عوض میکنم

لباسهای مخصوص پیست را از تنم در می آورم و جلوی آینه می ایستم

+من اصلا جذاب نیستم

گوشه لبم بالا میپرد و نیشخندی میزنم
پیرهن مشکی ام را برمیدارم و دکمه های پایینی اش را جا به جا میبندم ، دو دکمه بالا را ام باز میگذارم

سوئیچ ماشین را برمیدارم و جا سیگاری نقره ای و فندک زیپو ام را برمیدارم

همینطور که به سمت آپارتمان آرماند حرکت میکنم سرم را به در ماشین تکیه میدهم و سیگار میکشم

****

+چیکار کردی آرماند؟خوب پیش رفت؟

ــ همه چی سر جاشه . سپردم هیچکس بهش قرص نده
مطمئن باش امشب بهت زنگ میزنه
آرژان هم دعوت کردم الاناس که برسه

+پس زنگ بزن سامانتا بیاد
باید ببینه آرژان چجوری نابود میشه

لبش را زیر دندان له میکند و نامطمئن نگاهم میکند

ــ مطمئنی؟درسته ما همه کارا رو ردیف کردیم اما با آرژان در افتادن خطر بزرگیه کلونیا
مطمئن باش همینجوری نمیشینه تا برلیان نزدیکت بشه
به خاطر برلیان چند ماه تو زندان مونده ، خودت که بهتر از من میدونی!

+گوه خورد وقتی برلیانُ میخواست با زندگی سامانتا بازی کرد

منتظر جوابش نمیمانم و به طبقه پایین میروم
چند دقیقه بعد آرژان با تیپ کاملا سفیدش همانطور که لبخند مضحکی روی لبانش نقش بسته رو به رویم می ایستد

ــ این بار سامانتا همراهت نیست!. فکر میکردم خبرایی بینتونه

به هزار زور و زحمت خودم را کنترل میکنم که مشت محکمی توی صورتش نکوبم

+با اینکه تو و افکارت اصلا واسم اهمیتی ندارید ولی برای اینکه اصولا دوست ندارم کسیو تو خماری بذارم باید بگم که ما فقط دوتا دوستیم

خوب منظورم را میفهمد و چهره اش حالا سرخ میشود

ــ دیگه دور و ور برلیان پیدات نشه کلونیا
که اگه پیدات بشه ، بد میشه برای تو و دختر عمه‌ت..

سرش را به نشانه تاسف تکان میدهد و همراه یکی از پسر ها به طرف میز بار میرود

دستانم از حرص مشت میشوند و فحش رکیکی به او ، خودم ، آدا و کسی که آمار زندگی ام را به آرژان داده میدهم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hassti
Hassti
1 سال قبل

بی نظیررررر بود عزیزم ❤🥰

Hasti
1 سال قبل

خیلی قشنگ بود بی صبرانه منتظر بعدیم

Hassti
Hassti
1 سال قبل

لطفا بیشتر عاشقانه اش کن🥰❤

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x